بایگانی صفحه اول شعر نگاه کتابخانه پیوندها شعر، علیه فراموشی ویژه ی 8 مارس |
۱۲ + ۱
روبروی من، در این قطار آخر شب زنی نشسته است، شاید زنم با نگاهش – کبود – چیزی از بورخس را به زبانی شمالی میخواند با بارانیاش – سفید – من به فارسی خیال میبازم
از هوس تند کف ِ دستم زیر گرمای شاشش – او- چه میتواند دانست؟ درین تحرکی که هر تکانش را دزدیده از حکومت سکوت از بوی ماهیان ِ خام کس میلرزند دو پَرّه ی بیچاره ی بینیم
سوز فرو – شبیه شدن زیبا شدن در او شور عروج تا اندرونه ی خدا به چه تواند مانست؟
در ایستگاه پیشین ترکم گفتهاند زنم، خدا، و بورخس در کرمخوردگیهای زمین توازی آهن ادامه دارد
|
|