بایگانی صفحه اول تازه های شعر کتابخانه پیوندها شعر، علیه فراموشی ویژه ی 8 مارس |
|
||
خورشید
از آن پشت تالاپی افتاد پایین فکرهای پریشانم راه
افتاده اند
آدم ها در خواب های من
در خواب های من همه
همدیگر را می شناسند اما وقتی خورشید سایه اش
را تالاپی روی صورتم می پاشد
کلن 2004
شعری از سهیلا میرزایی
A آهی بود که مادرم کشید من آغاز شدم با یک نقطه در اول خط همین که پاهایم را شناختم به راه افتادم
گستاخ شدم به دهانهای گشاد بیمحلی کردم بوی نفتالین لایِ کفنِ مادربزرگم را میدادند به هر نوع قاف از نوع قانون، قاضی، قفل و قرارداد بدنم کهیر میزند
پس به رانهایم اجازهی زندگی دادم از مرز تن به خود رسیدم
تا آخرخط از هیچ کس جز خودم اطاعت نخواهم کرد حتی شک کنم که شوک شدهام
اِی به وسط خط برسی خاطرت سُر خواهد خورد اگر خود را از میان خطوط خوب تشخیص ندهی
سرت را بالا بگیر کمرت راست حالا روی سطور ایستادهای باله برقص بال بزن بال بزن
B بزرگ است باید بزرگ شوم گوش به کرمهای کامپیوتر هم نمیدهم حتی اگر گاوها نیز جانشین کرمها شده باشند
اگر خارج از حوصلهی پاها رفته باشم و مغزم فرمان آخر را صادر کرده باشد کنارهمین جوی بی سروصدا پهن زمین خواهم شد
حالا بگذار روزنامهها نام تو را ریز یا درشت در هر ستونی که میخواهند جار بزنند
چه فرقی دارد!!!
22.02.2006
شاید خواب تمرینِ سادهی مُردن است بالشِ شاهدی که هراسهای شبانهی تو را در خوابهای بیخیال قسمت میکند
نوکِ پستانهایت سیخ و کبود و رانهای ناآرامات در رأسِ هر ساعت سراسر یک سُرفه را تکرار میکنند
کلمات باکره باد کردهاند و من اینجا در خیمهی خروشانِ خلوتِ خود بالا میآورم اما کوتاه نمیآیم شنا میکنم به رسمِ برعکس لُخت میشوم به رسمِ خواب حالا به انتظار یک اتفاقِ لُخت فکر کردهام و به رنگِ پروانه از خوابهای ولگردِ تو خارج شدهام
روی بالشات به انتظار فرصتی عجیب کمین کردهام که رهایی را با مُردن تاخت بزنم اما تو به عادتِ مجبور خوابهایت را خاکستر کن
تریر. 23.06.2007
|