سوررئالیسم و سوئد

 

گردآورنده و مترجم

 

سهراب رحیمی

 

من با هر نظامی مخالفم. از همه ی نظامها بهتر، بی نظامی است.

تریستان تزارا

به دادا اعتماد نکنید.دادا همه چیز هست. دادا به همه چیز شک می کند.ولی داداهای واقعی با دادا مخالفند.

تریستان تزارا

 

برای ما هیچ چیز مقدس نبود. جنبش ما نه عرفانی بود، نه کمونیستی، نه هرج و مرج طلب. همه ی این جنبشها یک جور برنامه ای برای خود داشتند، ولی مال ما کاملا نهیلیستی بود. ما به همه چیز، حتی خودمان، تف می کردیم. سمبول ما پوچی بود، یک خلا، یک فضای خالی...

جورج گروس

 

هیچ دادائیستی خاطراتش را نخواهد نوشت! هرچه را « تاریخ دادا» نامیده اند باورنکنید، ولو مقدار زیادی از آن هم حقیقت داشته باشد، چون مورخی که صلاحیت نوشتن آن را داشته باشد هنوز به دنیا نیامده است.

مارسل یانچو

 

 

 

در این مقاله که در واقع یک گردآوری و ترجمه؛ یا تاملی کوتاه در تاریخ سوررئالیسم در سوئد یا از طریق سوئد به جهان است؛ از همه ی شاعرانی استفاده کرده ام که به نحوی به سوررئالیسم و سوئد ربط پیدا می کنند. مثلا تریستان تزارا با یک سوئدی ازدواج کرده و زمانی هم در سوئد زندگی می کرده، یا گرتا کنوتسونِ سوئدی که از نقاشان معروف زمان خود بوده و شاعر چند کتاب، و هرچند بیشتر به فرانسه و آلمانی می نوشته ولی همه ی آثارش پس از مرگش به سوئدی  ترجمه شده؛  ایلمار لابان که  استوانی(اتحاد جماهیر شوروی سابق) است به سوئدی شعر  نوشته وترجمه  کرده، اریک اولسون و سی.او.هولتن که هم نقاشند و هم شاعرند؛ متولد سوئد و فعال در جامعه ی ادبی هنری ی سوئد بوده و هستند. ماریا وینه دانمارکی الاصل است اما به سوئدی می نوشته است.آرتور لوندکویست و اکه لف و سودربرگ آکادمیسین های سوئدی الاصل هستند و بیشتر در حوزه ی دانشگاههای سوئد و آکادمی ی سلطنتی سوئد کارمی کرده و می کنند. اما یک وجه مشترک در آثار  همه ی این ها  این است که خود را متعلق به جنبش سوررئالیستی می  دانند و پروفسور لاسه سودربرگ معتقد است این جنبش همچنان زنده است و به کار خود ادامه می دهد، مثلا در شهر  مالمو که در جنوب سوئد، گروهی هست که از سال 1945 تابحال زیر نظر سی. او. هولتن فعالیت می کند و این گروه خود را متعلق به جنبش سوررئالیستی می داند.اعضای این گروه، شاعران نقاشی هستند که بیشتر نقاش هستند تا شاعر، یعنی نقاشان حرفه ای که شعر می نویسند و نوشتن را نوعی مبارزه می دانند:

 

 

دو شعر از تریستان تزارا    

Tristan Tzara

1963- 1896  

 

 

تریستان تزارا  (۱٩٦٣ - ۱۸٩٦) از  بنیانگذاران جنبش دادائیسم ؛ منتقد، متفکرو شاعر رومانیایی،  فعالیت خود به عنوان یک دادائیست را در دوران جنگ اول جهانی، در کنار هنرمندانی چون مارسل دوشامپ ، فرانسیس پیکابیا و آرتور کراوان در زوریخ آغازکرد.

در دهه های سی و چهل به همراه لوئی آراگون و آندره برتون عضو حزب کمونیست فرانسه شد و از داداییسم فاصله گرفت. بعد از این ها، عضو مکتب سورئالیسم شد و تلاش کرد میان مارکسیسم و سورئالیسم آشتی ایجاد کند. هنگامی که یکی از نمایشنامه هایش را در پاریس به روی صحنه برده بود، با یک شاعره ی سوئدی به نام گرتا کنوتسون آشنا شد. این دو با هم به استکهلم رفته، مدتی آنجا زندگی کردند، در آنجا ازدواج کردند و بعد برای همیشه به فرانسه بازگشتند . تریستان و گرتا، تا آخرعمر با هم در پاریس زندگی کردند.

 

 

مرثیه

 

روح قدیمی را، عزیزم، چون گُل های تابستان می خواستی داشته باشی

پرندگان محبوس می نشینند در قفس به وقت زمستان

چون تپه که دره ی مهمان نواز را به سمت خود می کشاند

چون زمین فشرده و باران زندگی بخش، چنین ترا دوست می دارم

هنگامی که کنارپنجره منتظرت هستم هرشب نخ را از میان مرواریدها می کشم

کتابها را می چینم، شعرهایم را می خوانم

و خوشحال می شوم وقتی سگ ها در باغ پارس می کنند پارس می کنند

و وقتی تو پیش من می مانی تا سحر تا سحر

روح خوشبخت من شبیه اتاق گرم ماست

وقتی می دانم که بیرون برف می بارد و خیابان ها سفیدند.

 

حس عذاب

 

اینجا ساحل هایی هست کنار یک دریای مرده

پُل های آسفالت شده، برف سنگی

اینجا افق از کشتی خالی است

هیچ ماهی ای در آب نیست، جلبک ها به شادمانی نمی لغزند

و درد می کند درد می کند چون ناله های هاون

بر تپه های زرد

انبوه حیوانات است

در نواحی ی سبز

در کارخانه ی ویرانه ی ارواح دودی

روحی رنجورو مریض

می خواستی آن جا گم شوی؟

شیب های گِلی

برف های زمستان های بسیار را نوشیده اند

من می خواهم تو را ببوسم

با نوازش های کرم حشره.

 

گرتا کنوتسون

Greta Knutson

1986-1899

 

 گرتا کنوتسون در سال 1899 در سوئد بدنیا آمد. در سال 1923 برای تحصیل در مدرسه ی هنر آندره لوته به پاریس رفت. در سال 1925 دریکی از تئاترهای شهر با  تریستان تزارا آشنا شد و در استکهلم با ازدواج کرد. گرتا علاوه بر این که از مهره های مهم جنبش دادا و سوررئالیسم بود، همکار نشریه ی لسوررئالیسم بود و در آخرین روزهای زندگی اش، مجموعه آثارش را به فرانسه و آلمانی  منتشر کرد. چند سال پس از مرگش، آثارش به سوئدی در سوئد ترجمه شدند.

 

 

ماهی گیری ی ماه

 

کسی که روی نیمکت خم شده تو نیستی. دستی که برزانوی بیگانه افتاده دست تو نیست. چهره ات از آن تو نیست. در هرتپش قلبی باید یکی دیگر ادامه یابد: هنوز اطمینان زنده بود، هنوز چمن چیزی را مرطوب نمی کرد. به زودی مرا صدا می کردی، قدم های من قدم های تو را ملاقات می کرد در شن زنده. آوازها قرار بود بیایند و نابود شوند بی هیچ ردپایی. همه ی اشیا با چشمان کودکانه در ما نظر می کردند. این مربوط به قبل از ترس هاست. حالا کوه می سوزد و من سرزمین ویرانه ام.

 

 

 

اریک اولسون

Erik Olson

1986-1901

 

 

از نقاشان سوررئالیست سوئد است که گروه هالمستاد را در سال 1929 تاسیس کرد. این گروه اوایل کوبیست بودند و بعد سوررئالیست و همه شان نقاش حرفه ای بودند. گروه هالمستاد در سال 1979 منحل شد.

 

شعری برای تصویرم

 

در ساحل یک دریا، یک ماهیگیر، پا در آب می زند به سمت ساحل. حلقه هایش را درآب های فراموش، می کشاند- از اعماق پنهان، گُل می آورد. درگوشش آواز ماهی هاست و ترانه ی خزه های سیار. چشم نور روز می افتد خاموش میان دندان های تیز خلیج.  گُلها از میان تارهای تور می رویند، بالا می روند از خنکای شیب ها بر فراز کمربند نارنجی ی غروب- ستاره می شوند در پنهان پنجره ی شب.

 

 

توضیح: نقاشی ی بالا، تصویر اریک اولسون است از خودش.

 

 

سی.او. هولتن  متولد 1916

C.O.Hulten

  

سی.ا. هولتن در سال 1945 گروهی را با چند نقاش دیگر در شعر مالمو تشکیل دادند به نام ایماژینیست ها. این نقاشان، در کنار نقاشی به شاعری هم گاه می پرداختند.

 

 

***

 

ساحل در موج ها می رود چون موج ها که در ساحل

موج ها که آینه اند که دره اند که خشخاشند

که راههای آبی اند که ستون های شن اند

که ستون های آبند

مثل امواج آب از

راههای ساحل

در آب

که

شن

و

سنگ

و

آینه ها

و

جام

و دره هایی از

جریان های آب

چون خویشاوندانی از

شیشه و نقره

چون امواج شن

چون ستون هایی ازالوار

چون راههای آبی ازچوب های گردو

به زیر سبزی ی شن

و جنسیت و بادها، جایی که شن ها می روند، در موج ها

 

ایلمار لابان

Ilmar Laban

2000-1921

 

در سال 1921 در استوانی ( شوروی سابق) متولد شد. در سال 1943 به سوئد گریخت. استاد دانشگاه استکهلم شد با درجه ی دکترا در ادبیات. مترجم آثار سوررئالیست های فرانسوی به سوئدی و به استوانی بود . لابان، شاعر و مترجم و منتقد و سردبیر حرفه ای  بود و به چند زبان می نوشت و ترجمه می کرد. آثار او در کشور اتحاد جماهیر شوروی ممنوع بودند.  

 

پرنده های خودکشی

 

می دانم حقیقت کدام است

و گل های کاغذی، کلمه هایم را تکرارمی کند

بر امواج رود نور

غلت می خورند قایق های غیر شفاف به جلو

خیلی خجالتی سیب سیاه می شود

 

وزن سبکی ی ساعتی بدون عقربه

تمام جنگل خوب و خاکی است

خیلی پیش از این بازی ی آهنین درخشان ماهی ها

چه آرام این میز چیده

 

میل آخرین کلبه ی ویران

بی زحمتی از ستاره پر می شود

زیر پاکت، آتشفشانی تکان می خورد

این که بیش از حد زیبا بخوانی.

 

آرتور لوندکویست

Artur Lunkvist

1991- 1906  

آرتور لوندکویست در سال ۱۹۰۶ در جنوب سوئد متولد شد. در بیست سالگی به استکهلم مهاجرت کرد مصمم به نویسنده شدن و خیلی سریع توانست خود را به سطح نویسندگان مطرح آنروز از جمله هری مارتینسون، ایویند یونسون، کارین بویه و ایوار لو یوهانسون  برساند. بی آنکه معلمی داشته باشد، از طریق فرهنگ لغت سه زبان فرنسوی،انگلیسی و اسپانیایی را فراگرفت و آثاری از این زبانها را به سوئدی ترجمه کرد. بسیاری از این کتابها در همان سالها یا سالهای بعد جایزه نوبل گرفتند. آرتور لوندکویست از سال ۱۹۶۸ تا سال مرگش ۱۹۹۱ عضو آکادمی سوئد بود.

 

شیپور سحر و فلوت غروب

 

بگذارید شیپوری باشم

که زندگی در آن ناله هایش را سر می دهد

بگذارید خروش سرخی باشم

در سپیده ی صبح

هنگام که همه در خوابند

هنگام که جاده ها

در انتظار مسافرانند

 

نگذارید خواب آلود و مردد بمانم، نه!

می خواهم چون فنری جهش کنم

 

آه!

از من نی زنی بسازید

کز میان کتیرای درختان می نوازد

بگذارید زردها قرمز شوند

و همه برقصند

این گوشتهای بیجان را

از اندامم ببرید

به من عضلات بدهید

لرزان، مشتاق، جویای تلاش

می خواهم آرامش را فریاد بزنم

و با چانه ای پر توان بخندم

می خواهم مستانه تلوتلو بخورم

می خواهم بلندبلند آوازبخوانم

وقتی که محصولها خوبند

و قلب ها لبریز

می خواهم بیهودگی هرچیز را

زمزمه کنم

و ترانه ای بخوانم غمگین

بسانِِ باد پاییز

 

می خواهم با دستانم

زمین را نوازش کنم

تا گل دهد و نور بیفشاند

 

می خواهم از روزهایی بسرایم

که هنوز از زهدان  سرخ سحر نزاده اند.

 

 

ماریا وینه

Maria Wine

2003- 1912

 

 

در سال 1912 در کپنهاگ متولد شد و در سال 1936 با آرتور لوندکویست ازدواج کرد. سی و پنج مجموعه شعر منتشر کرد و در سال 2003 در استکهلم درگذشت. شاعر محبوب مردم سوئد بود و یک پارک در استکهلم به نام اوست.

 

 

ماریا وینه

 

 

با ملکه ام می جنگم

که از رنج خویشتن، ظالم شده است

از او سرزمین و تاج و تخت را گرفته ام

حالا درآستانه ی در، نشسته است

و چشمانش را تیز می کند به سمت سوراخ کلیدم

 

با ملکه ام می جنگم

که از نفرت به خویشتن ضعیف شده است

از چنگش، زیبایی و جوانی اش را ربوده ام

حالا میان خارها نشسته است

و خودش را در یک « فراموشم مکن» منعکس می کند

 

با ملکه ام می جنگم

که از تنهایی اش اندوهگین است

خودم را از او گرفته ام.

 

گونار اکه لف

Gunnar Ekelöf

1968-1907

  

گونا ر اکه لف به تاریخ ۱۵ سپتامبر ۱۹۰۷ در استکهلم متولد شد و در سال ۱۹۶۸ در همان شهر درگذشت. او نویسنده، شاعر و مترجم بزرگ سوئد است و بنیانگذار شعر مدرن سوئد به شمار می آید.وی عضو آکادمی سوئد بود. بسیاری از منتقدین شعر جهان او را جزو چهره های اساسی ی شعر قرن بیستم به حساب می آورند. از جمله محمد مختاری در مقدمه ی کتاب « زاده ی اضطراب جهان» اشاره به این نکته داشته است و متاسف بوده است از اینکه چرا تا بحال کسی شعر های  «اکه لف»  را به فارسی ترجمه نکرده است.

اکه لف شاعری بود عاشق ایران و ادبیات فارسی . او اشعار بسیاری در ستایش فرهنگ ایران و تاریخ ادبیات ایران نوشته  است. در باره ی تهران و شیراز و اصفهان شعر دارد. او علاقه زیادی به سعدی، حافظ و مولوی داشت. و بارها به آرامگاه مولانا در قونیه رفت و در رثای مولوی شعرها نوشت. اکه لف به زبان های عربی و فارسی تسلط نداشت ولی شدیدا معتقد بود که غنی ترین گنجینه شعر کلاسیک متعلق به شرق و به خصوص ایران است. با این همه او خود شاعری کلاسیک نبود و بینان گذار شعر مدرن و بی وزن در سوئد به شمار می آید. دوستی ی نزدیکی با ازرا پاوند  وتی اس الیوت داشت و اشعار این بزرگان را به سوئدی برای اولین بار او بود که ترجمه کرد و در زمان ریاست او بر آکادمی بود که الیوت جایزه ی نوبل گرفت.او همچنین جزو اولین شاعران سوررئالیست سوئد بود و ارتباط تنگاتنگی با سوررئالیست های فرانسوی داشت.

 

 

 

قطعه ی شور

 

من از آنانی هستم که زندگی را چنگ می زنند

از آن هایی که برای رویاهاشان زنده اند

ای کاش از لبه ی صخره در جریان آب

هر دو را ویران می کردیم

آه رهاکن رها کن رها کن مرا !

با همه ی تلاش هایت برای رهایی

همچنان چسبیده ای به من!

بدینسان غیرقابل اجتناب شد

چون سقوط آبشار در دریا

بگذار جهان به گرد آنان بچرخد

چون حلقه های درخت

آه! زنجیر کن زنجیر کن زنجیرکن مرا!

هرچه تلاش کردم برای رهاشدن

همچنان چسبیده ام به تو

 

 

Lasse Söderberg

لاسه سودربرگ

 

متولد 1931

 

 

لاسه سودربرگ متولد ۱۹۳۱ ، نویسنده، شاعر و مترجم سوئدی ست که تاکنون جوایز بزرگ ادبی را به خود اختصاص داده است. وی مترجم بزرگترین نویسندگان و شاعران پرتغال، اسپانیا و امریکای لاتین است. وی در سال ۲۰۰۲ از طرف دولت سوئد موفق به دریافت نشان پروفسور شعر شد.لاسه سودربرگ خود را جزو شاعران سوررئال سوئد می داند و در این باره کتابی نوشته است.

 

 

 

***

 

در امتداد دیواری می رفتم

که از ساعتهای مرده ساخته شده بود

 

آنچه می گویم را سکوت می کنم

آنچه سکوت می کنم را می بینم

 

دیواری در نور بی حرکت

نام خیابان: رمز و راز

 

 

 

***

 

- آیا کسی از در به درون می آید؟

- آری، کسی از در به درون می آید.

 

- اما در باز نیست

- نه، در بسته است.

 

- بنابراین کسی از در به درون نمی آید؟

- نه، کسی به درون نمی آید- اما شاید کسی این کار را انجام دهد

 

 

***

 

ایست!

دست، خود را از درون سایه رها می کند.

 

دست همان اندازه انگشت دارد

که بدن حس دارد

 

دست یک آکروبات کوچک است

ایست!

 

لارش نورن

Lars Norén

متولد 1944

 

 

لارش نورن در سال 1944 در استکهلم به دنیا آمد.در نوزده سالگی با کتاب « یاس ها، برف» کار شاعری را آغاز کرد و در ظرف مدت کوتاهی در ردیف بزرگان شعر سوئد قرارگرفت. وی بعد از سال 1980، یعنی در سی و شش سالگی برای همیشه شعر را کنار گذاشت و به طور حرفه ای به نوشتن نمایشنامه و کارگردانی ی تئاتر پرداخت. سودربرگ در کتابش او را جزو بزرگان سوررئالیسم سوئد می داند.

 

 

سپتامبر، تکه ها

 

 

 

همزیستی با وحشت ترس

گفتن آن

که نمی جنبد از جایش

انتظار نور

آماده همین تا ببلعد چهره ها را با درون

برابر دیوارها و بناهاش ببلعد

در هراس سخت

حاره از هر دوجا

از براندنبورگ، از آریزونا

انتظار و زندگی ی گذران

در تسلیمی دشوار

که ترس است و وحشت

نه دور از مرگ

هنوز و همچنان نوزاد

همه روز در کار بنای عدالتی فراگیر

ساختن سوسیالیسم مان

این ...که حقیقت چنان که خود هست، خود حق

خواهد آمد و به روز خواهد پیوست

که روزی در گوشتمان

بعد آن گنگی ی تام و تمام...دخول می کند

 

باران، مرگ را نمی شوید و دور را نمی داند

من اما، چنانکه احساس میکنی باید، در کار نوشتنم

و همچنان، همه وقت را، می گذرانم و زندگی می گذرد

توانگرو غنی که فرشتگان

و مطمئن چنانکه آمیبی

یا که بعکس من می نویسم آخر

چه جاری چه نیمخواب

بالا بر سر سیاه شدگان و

فضله های شنوا با گوشهای شفاف

بعد آن ناتوان ناممکنِ

 زیستن با هر آنچه هست.

 

 

 

این مقاله ادامه دارد......