شش پاره رباب محب
I
درکِ سنگ لمسِ چاه و بادهایِ بیترانه در سرم.
برایِ بازنگشتن به چشمه میروم. به چشمه چشمهیِ خاک.
II
برساحلِ دریای خشک دهان نهنگ بسته است
سفیدیِ چشمهایش را میبینم بر شن وُ صدف خیره.
اندوه اما، ستارهای ست ستارهیِ آسمانِ نهنگ.
III
دهانِ دایره بیجهت پرخنده
شکر در کلامِ شما من از تلخیها عبور میکنم تا خُردهنانِ روزهایِ نشستن وُ بازنشستهگی.
IV
سرش گردیِ تکرار دهانش سرخیِ رنگ تنش نقش از تار
من قالیِ ایرانیام پرندهام نمیپرد زیرِ گامهایِ سنگین.
V
از خیلِ واژه – فقط خیال. لبش را که میبوسم به زبانههایم اکتفا میکنم و فراتر از یقهام نمیرود دستم
VI
وتو سالهاست که شعری نگفتهای.
شعر در ساعتِ افتادنِ برگ مثلِ مرگ با یک سبد کبود میآید.
اکتبر 08
|