![]() |
کاتارینا فروستنسون
کاتارینا فروستنسون شاعرومترجم سوئدی در پنجم ماه مارس 1953میلادی در بِرِنشیرکا (واقع در استانِ استکهلم) متولد شد. کاتارینا فروستنسون در سال 1992 به عضویت اکادمیِ سوئد درآمد و به جایِ آرتور لوندکویست بر کرسی شمارهیِ 18 نشست. تا کنون مجموعه اشعار متعددی از کاتارینا فروستنسون منتشر شده است. آخرین کتاب او به تازگی با عنوانِ « سخن و باران» توسط نشرِ والسترم و ویداسترند به چاپ رسیده است. اریک برگکویست در بارهیِ این دفتر مینویسد: " زبانِ شعرِ کاتارینا فروستنسون بیش از هروقتی به آنارشیسم نزدیک شده است، به نوعی ویرانگریِ ناگزیر، زبانی دشوار، اما بیش از بیش غنی و شوخ و طنزآمیز/.../ و اما سخنِ اخر، یعنی آنچه که میبایست اول بیاید: زبان. عملِ نوشتن همانقدرمهم است که علمِ معانی و طنین و صداهائی که کلمات میآفریند." ( برگرفته از مقالهیِ « گیرا، سرد و مغناطیسی» روزنامهی سونسکا داگ بلادت دوم اکتبر دوهزارو هشت ص. 9 بخش فرهنگی). چند قطعه از چند دفترِ شعر:
« یونها» ناشر: والسترم و ویداسترند 1991
1 مثلِ یک ستاره میدرخشم من روشنم
خودت را دوباره نگاه مکن. برگشتهای. اکنون
چرا اینهمه خاکستری در نظر
زیرِ شلاقِ باران
لبپریده
2
او شکفته است.
صورتش، صورتِ سگِ شکاری است. مگسک در چشم.
چینِِ دماغ. این گونهیِ سیاه و درخششِ نگاه
همه را به گذشته پرتاب میکند. فقط کشش است و همهمه، اینهمه
پشتِ پیشانی چیزی لانه نکرده است
«فکرها» ناشر: والسترم و ویداسترند 1994
1
اکنون، که همه چیز شکفته فقط کافیست با دست بردارم کوه فرو نمیکشد ته بالا نمیآید
در این شهرِ خاموش کسی بازویم را نمیگیرد فقط ستارهگان میدرخشند
وحشتی که حس نمیکنم تا خانه مرا راه میبرد
خانه، آنجاست که سرزمین شکفته تویِ دستم
2
فکرت میخواست دورِ من بپیچد و ببلعد، مثلِ حیوان
این دانشِ عجیبی است من نمیفهمم
نگاهت میکنم آنجایم
مبدل و شاید یک شئ شده شگفتانگیز، نمیشود مجسم کرد
«قالبِ کلاه» ناشر: والسترم و ویداسترند 2004
در باغ
همهیِ آنچه میدرخشد نمرده. آنچه میدرخشد نمکِ خالص است. تارریشهایِ مطبوع در گودالِ سیاهِ زمین. تراوشِ سفید. تارها رویِ زمین وسیعِ باغ. بهشتی است موریانهها را میشکند
سبزِ خاکستری
از صافیِ دندان میگذرد باد
به درون میرود سفرمیکند به جو از
دشتِ پریدهرنگ
دستهایِ مادر لیوانهایِ سبز را پائین میاورند
کتان خانهای رویِ آب شبکهیِ اجاق خاکستری کلمات بس است
« Endura » ناشر: والسترم و ویداسترند 2002 همراه با جین- کلاود آرنولت
1
شب، به خواب که رفتی حرف تویِ دهانت لغزید درون خوابیده بود، به پهلو میفشرد سقِ دهانت را شیرمیدهد تو با زبانِ پراز فلس بیدار میشوی صدائی میگوید: من نرم و آهسته میزیم
2
آهسته همه چیز نزدیک میایستد دست و فکرِ صامت بیدار میشوند خود را برای زمینهای پهن میگسترند لبریز میشوند از جادههایِ جنگلیِ بیروح حوالیِ سوختهیِ تحمل فکرِ پایدار- دست به آن نزن
3
این توئی که میمانی تو این کنار این که مرا به حرف میاورد حرف تا بازبایستد همه چیز تا حنجره کرخت شود، زبان کبود – نفسِ داغ را بشنوی. مو بر تن راست شود. اِندورا – من فقط در بادی هستم که به بیرون میوزد.
4
تو که کلام را خواندی با چشم رویِ خط خط کشیدی انگشت در امتدادِ سیاهی، دریافت که قطعه خم میشود به درون خود را میپیچد لیز و کر اما تمام و درخشان در درونِ خود شاید روزی کسی ببیند ما اینجا چه فکری داشتیم
استکهلم/ اکتبر دوهزار و هشت ----------------------------------------------- اسامی:
Katarina Frostenson - Jean, Claude Arnault – Wahlström & Widstrand – Brännkyrka – Stockholm – Artur Lundkvist - عنوانِ کتاب ها به زبانِ اصلی: Joner – karkas – Tankarna - Endura – عنوان آثار خانم کاتارینا فروستنسون به زبان سوئدی (زبان اصلی):
|