رودی برای ماهی جوان

 

 

دستهای تو از رودخانه ای می گذرند

که نامش را با آنکه ندانسته ام،

زیسته ام.

 

گرچه از مرگِ آن ماهی جوان

سالهاست می گذرد

ما سیاهپوشِ لحظه های بی بازدمِ خودیم

لحظه های شن

در ششهای کودکی که تازه داشت

آب نوشتن را می آموخت.

 

گرچه از مرگ آن ماهی جوان

سالهاست می گذرد

نگاه مان هنوز به صخره ها سنگ می شود

و لبهایمان

اسیر قلابهایی که صیادانِ پیر

در حلقومِ درازِ شب فروانداخته اند.

 

گرچه از مرگ آن ماهی جوان

سالهاست می گذرد

 

اینجا

در کنار تو

رودخانه ای

نامِ دریا را

دوباره به یاد می آورد.