باشیدنِ با نرودا
بر زمین
Y donde
entonces
و از اکنون خواهم بود
من هستم و ما خواهیم بود و به یُمن ِ عشق خواهم بود تو خواهی بود و ما خواهیم بود.
بر سنگ ِ گور ِ رنگ و رو رفتهای در گورستان عمومی شهر خاودا [Gouda](خیابان Vorstmanstraat)/هلند، نوشته شده است: اینجا عزیزمان مالوا مارینا رایِس [Malva Marina Reyes] آرمیده است؛ تولد 18 اوت 1934، مرگ در 2 مارس 1943. سنگ گور فراموش شدهای از کودک ِ فراموش شده. مالوا مارینا دختر ماریتا هاخِنار [Marita Hagenaar] و پابلو نرودا بود. پابلو نرودا به عنوان شاعر سیاسی و نیز شاعر ِ چامهها و سوناتهای عاشقانه شهرت بیشتری از نرودا، شاعر سوررئالیست دارد. اینجا به تصویر ِ زندگی شاعری خواهم پرداخت که زیستن بر زمین را آفریده است. شاعر جوان میخواست از زندگی در فقر و تنهایی که در شیلی داشت بگریزد. مجموعه شعر بیست شعر عاشقانه و یک ترانهی نومیدی با استقبال روبه رو شد، اما سود مالی برای او نداشت. در بحران به سر میبرد: شغل ثابتی بگزیند با درآمد کافی و یا برود سراغ ایزدبانوی شعر؟ نرودای جوان در 14 ژوئن 1927 – در 23 سالگی- به عنوان رایزن سفارت به برمه رفت. شرق هم زندگی ِ دلخواه به او نداد. فقر و تنهایی هنوز او را از درون میجوید. در رانگون [Rangoon] (یانگون [Yangon] کنونی) نخستین بخش شعرهای مجموعهی زیستن بر زمین را نوشت. سه موضوع در این مجموعه حضور دارند. نخست همان تردید میان ایزدبانو یا شغل، بعد درگیری ِ درونی در یافتن ِ جایی برای تنکامخواهی در زندگیش. در رانگون با جوسی بلیس [Josie Bliss] شاعر زیباروی بومی آشنا شد که شاعر را به آشفتهگی جنسی دچار کرد. این آتشفشان ِ شور که بود که بر زندگی ِ شبانهروزی ِ او سایه انداخت؟ تنها شور ِ تنانه بود آیا؟ یا که مایهی تسکینی بود برای از یاد بردن ِ آلبرتینا رزا آزوکار [Albertina Rosa Azócar] شیلیایی که بارها تقاضای ازدواج نرودا را رد کرده بود؟ "ترانهی عاشقانهی نوشته در زمستان" [madrigal به معنای ترانه یا سرود چند صدایی که در موسیقی به کار میرود.] قدیمیترین شعر مجموعه در ستایش آلبرتینا است. [...] نبودنات را به من رسان تا اعماق، کُند و سنگین، چشمانات را بپوشان، با هستیات از من بگذر، به قلب ِ من بیندیش: که ویران است. شاعر از این روشنتر نمیتواند بیان کند. و بعد مبارزهای است برای رهایی از تنهایی. این دلیل تقاضای انتقال بود که یک سال بعد، به سال 1930 به باتاویا (جاکارتای کنونی) برود؟ نرودا میخواست از شور ِ ویرانگر و حسادت ِ جوسی بلیس بگریزد. تنهایی باز هجوم آورد، تنهایی که با یاد ِ او و تن ِ او میخواست از خود براند. [...] وقتی به روز روشن غمگین میشوم از فکر به پاهات که آرمیدهاند چون آب ِ مانداب و پرستویی که به پرواز و خواب در چشمهات میزید، و به سگ ِ هاری که تو پناه دادی در دلات، اینگونه نیز مردگان را میبینیم که میان ِ ما ایستادهاند، و هوای خاکستر و ویرانی فرو میدهم، فضاهای بیانتهای ِ متروک ِ همیشه با من. "تانگوی مرد ِ بیوه" شاعر سوگوار است. با آتشی که همه چیز میسوزاند، وداع میگوید. از خود میپرسد که آیا رابطهی جنسی میتواند نقطه اوج هویت ِ دیگری باشد یا شوری است که شخصیت ِ شاعرانه را نابود میکند. نرودا به سال 1930 با ماریا آنتونیتا هاخنار [Maria Antonieta Hagenaar] (ماروکا [Maruca]) ازدواج کرد. به سال 1932 به شیلی رفتند. در این فاصله، آلبرتی شاعر همهی تلاشاش را کرد تا بخش نخست زیستن بر زمین را منتشر کند. این مجموعه دربرگیرندهی سالهای 1925 تا 1931 و شعرهای نوشته به زمان سکونت در آسیا بود. دورانی که با مجموعهای از موضوعات مختلف بسته شد و در آن سر ِ سودایی ِ شاعر نسبت به کارهای پیشتر عیانتر، پررنگتر و به ویژه غیرواقعیتر شد. شاعر دیگر موضوع شعرهاش نبود. میخواست که در شعرهاش بماند، همانگونه که در جهان حضور داشت. بخش دوم زیستن بر زمین [Residencia en la tierra] چشمهاش را در جهان ِ اسپانیولی زبان پیدا کرد. شاعر به موفقیت دست یافته و از نظر شغلی نیز پرشی بلند کرده بود. مشکل فقر حل شده بود. اما تنهایی چه؟ نرودا به سال 1933 در بوئنوس آیرس بود و با فدریکو گارسیا لورکا آشنا شد. در 1934 به بارسلون سفر کرد و در 18 اوت، دخترش در آنجا به دنیا آمد. دخترک دچار بیماری مغزی [hydrocéphalie] بود و هشت سال بعد درگذشت. مالوا مارینا نقش کوتاهی در زندگی و شعر نرودا داشت. در شعرهای "اندوه در خانواده"، "مادری" و "بیماری در خانهی من" به کودک بیمار اشاره شده است. [...] اما بیش از همه چیزی وحشتناک، وحشتناک و اتاق غذاخوری متروک، با شیشهی شکستهی روغن و سرکه و سرکه راه گرفته است زیر صندلیها، نور ِ بی جنبش ِ ماه، چیزی تاریک، و من مقایسه با خود میجویم: کسی چه میداند این چادری فراگرفته از دریاست و شوراب از پارگیهاش میچکد. اتاق غذاخوری ِ وانهاده، با سطوح ِ بی انتهای ِ دور و برش، کارخانههای رفته به زیر آب، چوبی که تنها من میدانماش، چرا که اندوهگینم و سفر میکنم، و زمین را میشناسم، و اندوهگینم. از: "اندوه در خانواده" اتاق متروک است. شیشههای روغن و سرکه شکستهاند. شاعر به پایان ِ زناشویی اشاره دارد. باز تنهاست و میخواهد سفر کند تا بگریزد. میخواهد به سطوح ِ بیانتهای اطراف برود تا اتاق ِ وانهاده را از یاد ببرد. به سال 1935 رایزن سفارت شیلی در مادرید شد. آنجا زیر تاثیر آلبرتی و گارسیا لورکا قرار گرفت. جنگ داخلی نزدیک بود و نرودا، شاعر متعهد ِ اجتماعی بارها با مقامات درگیر شد. او را وادار به استعفا کردند. اما نرودا تنها با وحشت جنگ داخلی اسپانیا آشنا نشد. زیر تاثیر سوررئالیسم ِ در راه نیز قرار گرفت. به همان سال بیانیهی Sobre una poesia sin pureza(برای شعرِ ناخالص) را نوشت که از بسیاری جهات به مانیفست سوررئالیسم آندره برتون شباهت دارد. در این مقاله کوشید نشان دهد که کلیشهها دلیلی برای وجود در شعر دارند. تفاوت بزرگ برتون با نرودا در این است که برتون به فرد ِ آفرینندهی هنر ارج مینهاد و ادعا میکرد که هر کسی اگر چشمهی الهام خود را آزاد بگذارد، میتواند کار هنری بیافریند. نرودا به عکس از روزمرهگی به عنوان چشمهی الهام نام میبرد. این بوطیقا که اساس زیستن بر زمین است، بعدها به ظرافت بیشتری میرسد. شاعر در Odas Elementales(چامهی اساسی) با چیزهای روزمره چون گوجه فرنگی، شراب و لیموترش آغاز میکند. در شعر سوررئالیستی، کنار روزمرهگی، گذر ِ زمان غیرخطی نیز نقش اساسی دارند. مردهها نمردهاند، زمان غیرقابل نفوذ میماند. یکی از نمونهها را در شعر "آلبرتو روخاس خیمهنز[Alberto Rojas Jiménez] پرواز کنان میآید" میبینیم. با پرهای ترسناک، به شبها، همراه ِ ماگنولیاها، تلگرامها، همراه ِ باد جنوبی و شرقی ِ دریا، پرواز کنان میآیی.
زیر ِ گورها، زیر ِ خاکستر، زیر حلزونهای منجمد، زیر ِ آخرین آبهای زمین، پرواز کنان میآیی.
[...] این خیمهنز اشاره به خوآن رامون خیمهنز، هوادار مکتب شعر کلاسیک و مخالف ِ غیر مستقیم ِ نرودا نیست؟ در این فاصله، شاعر دیگری به نام هویدوبرو[Huidobro] نرودا را به سرقت ادبی از رابیندرانات تاگور متهم میکند. هر که بامش بیش، برفش بیشتر. با آغاز جنگ داخلی اسپانیا، ماروکا او را ترک کرده و با دخترشان به هلند باز میگردد. زمانی پس از آن، دلیا دل کاریل [Delia del Carril] زوج تازهی او میشود. این دو یکدیگر را از سالها پیش میشناختند. بخش دوم زیستن بر زمین دربرگیرندهی شعرهای 1953-1931 است. شعرها هنوز جنبهی تاریک دارند، اما زبان شاعر نرمتر شده است. مجموعه شعر با پایان ِ اقامت، به آخر میرسد. آخرین شعر از چرخهی دوم، شعر "جوسی بلیس" است. شاعر هفت سال پیشتر رانگون را ترک کرده بود.
جوسی بلیس
رنگ ِ آبی ِ عکسهای پاره، رنگ ِ آبی ِ گلبرگها و گردش کنار دریا، آخرین نام که بر هفتهها میافتد با ضربهی مرگبار ِ پولاد.
کدامین پیراهن، کدامین بهار گذشت، کدامین دست، مدام پستانها و سرها را میجوید؟ بخار ِ روشن زمان بیهوده فرود میآید، فصلها بیهوده، دمهای وداع که بخار فرود میآید بر آن، واقعیتهای عجول که با شمشیر به انتظارند: یکباره چیزی روی میدهد، چونان حملهی آشفتهی سرخپوستان، افق از خون میلرزد، چیزی روی میدهد، وزش باد چیزی میبرد از میان بوتههای گل سرخ.
[...] اینجا از جوسی بلیس نام برده میشود، شاعر در متن حضور او را میپذیرد. تجربهها با این زن اهل برمه تراژدیش را از دست نداده است – و او اینجا چونان شکلی کنایی جلوه میکند، اما همهی پیشینهی شاعر (از دور و نزدیک) میتوانند از میان ِ عنوان ِ شعر نامی بگیرند. این شعر، جشن شادمانهی بسته شدن دفتر یک فرایند ِ دردناک است، و گامی آغازین؛ یک اساس. مهمترین مانع، و نیز انگیزه برای شعر، شناخت غیرقابل تصوری بود که نرودا از خود داشت. زیستن بر زمین گزارشی است از میان درگیریهای ِ شناخت ِ خود. پابلو نرودا زیستن بر زمیناش را در پرتو شعرهای سیاسی بعد (که با زیستن سوم آغاز میشود) ستوده است. گفته بود که دیگر نمیخواست با این خودنوازی سر و کار داشته باشد. پایههای بنای شاهکارش اینجا ریخته شد: CANTO GENERAL
خندهات چونان خندهی درخت است، نیمه باز از شعاع ِ نور، آذرخشی سیمین که از آسمان فرود میآید و چونان شمشیری درخت را از تاج ِ آن دو نیم میکند. از سونات 51
واژگانی که نه تنها درخت را دو نیم میکنند، که دل ِ محبوب را نیز میافروزند. نرودا و عشق: واژگانی که میتوانستند هممعنا باشند، زیرا عشق با همهی شکلهاش در کار ِ شاعر حضور دارد. ظریف و گرمابخش، شورانگیز و پرهیجان، سرد و از فاصله، اما حی و حاضر در بیش از 3500 صفحه نوشتهی نرودا.
نفتالی ریکاردو ریس باسوآلتو [Neftalí Ricardo Reyes Basoalto] در 12 ژوئیه 1904 در روستای پارال [Parral] شیلی زاده شد. پدرش کارگر راه آهن بود. در چهارده سالگی نخستین شعرهاش را چاپ کرد و گابریلا میسترال [Gabriela Mistral] که بعدها برندهی جایزهی نوبل شد، شاعر جوان را به ادامهی کار ادبی تشویق کرد. خانواده که امیدی به آیندهی زندگی نویسندگی نداشت، مخالف بود. رایس، نام مستعار "پابلو نرودا" را برای خود انتخاب کرد. اسمی برگرفته از اسم شاعر چک یان نرودا [Jan Neruda] که از 1834 تا 1891 میزیسته است. در سال 1946 به طور رسمی این نام را گزید. نخستین مجموعه شعرش را در 1923 با نام Crepusculario منتشر کرد و سال بعد "بیست شعر عاشقانه و یک ترانهی نومیدی" را انتشار داد. شاعر بیست ساله از حضور فیزیکی ِ معشوق با پذیرش ِ غیاب ِ او میسراید. شاعر، گرداب ِ احساسات است. امشب میتوانم غمانگیزترین شعرها را بنویسم. دوستاش میداشتم و اونیز گاه مرا دوست میداشت.
در شبهایی چنین او را به آغوش میگرفتم. بارها و بارها او را زیر آسمان ِ بیانتها بوسیدهام.
دوستام میداشت و من نیز گاه دوستاش میداشتم. چهگونه میتوانستم چشمان درشت ِ ساکتاش را دوست ندارم.
امشب میتوانم غمانگیزترین شعرها را بنویسم. در فکر اینکه دیگر ندارماش، اندوهگین از اینکه از دستاش میدهم. بخشی از شعر 15 نرودا کسی بود که همهی زندگیش شور و عشق میجست و دست آخر آن را در ماتیلده اُروسیا [Matilde Urrutía] یافت که تا آخرین دم ِ زندگی با او بود. صفی دراز از زنان پیش از او در زندگی شاعر وجود داشتند. شاعر، در زمان شغل رایزنی در آسیا (1932-1927) که آن را دوران بیشترین تنهایی مینامید، با جوسی بلیس رابطهی عاشقانه داشت، چند سال بعد با ماری آنتونتای هلندی یا ماروکا آشنا شد. دو سال بعد از هم جدا شدند و سال بعد با دلیا دل کاریل که دوازده سال از نرودا مسنتر بود ازدواج کرد و سال 1954 از او جدا شد. با ماتیلده در 1949 در مکزیک آشنا شده بود و از همان زمان رابطهی عاشقانهشان آغاز شده بود. در 1952 در ناپل مجموعه شعری با نام شعرهای ناخدا منتشر شد. رزاریو د لا کردا [Rosario de la Cerda]ی خواننده ادعا کرد که یک ناخدای کمونیست که دوست ندارد اسماش فاش شود، این شعرها را برای او نوشته است. در این مجموعه نیز همهی جنبههای عشق سروده شده است: شور، حسادت، عشق ِ آزاد و ... از دست دادن فرزند. منتقدان به این مجموعه توجه نشان دادند و متوجه شدند که اینها را نرودا به زمان سفرهاش در اروپا باید نوشته باشد. به سال 1962، شاعر پذیرفت که شعرها از آن ِ اوست و آن را به چاپ دوم مجموعهی شعرهاش افزود. [...] عزیزترینم، تو را دوست نخواهم داشت! با در آغوش گرفتنات، هستی را در آغوش میکشم، ماسه، زمان، درخت ِ باران را
و همه چیزی میزید تا بگذارد زندگی کنم: بی آنکه به راه ِ دور روم همه چیزی را میتوانم دید: در تو همه چیزی میبینم که هستی دارد. از سونات 8 در صد سونات عاشقانه چهار بخش را میتوان از هم جدا کرد. شاعر دورههای گوناگون زندگی را با روز و شب مقایسه میکند: صبح، ظهر، غروب و شب. اینجا او عشق را همزمان محدود و عمومی میکند. ماتیلده، عشق ِ خواستهی او تنها زنی نیست که تا دم مرگ شاعر به سال 1973 کنار او بود، بلکه زن ِ نمونه است. این زن را چونان تضادهای طبیعت ِ شیلی سروده است: سرما و گرما، صحرا و آب، و مبارزه با زمان که از پیش باخته است. پینوشه، دوازده روز پیش از مرگ پابلو نرودا با کودتای نظامی، دوست او سالوادور آیِنده را کشت. شب ِ شیلی آغاز شد. سالهای دیکتاتور ِ نظامی بر مردم شیلی سایه انداخت. وقتی بمیرم،به نیروی نابی برخواهم زیست که خشم ِ تو از سستی و سرما برانگیزد، نگاه ِ فراموش ناشدنیت را بگستر بر همه جا از صبح تا به شب بنواز با دهان ِ گیتارت.
نمیخواهم که بازماندهی شادم بمیرد، بر قلب ِ من نکوب، من نخواهم بود. در غیاب ِ من باش، چونان خانه.
غیاب، خانهای است بس فراخ، که از میان دیوارهاش به درون خواهی آمد و قابها را در هوا خواهی آویخت.
غیاب، خانهای است بس شفاف، که من، حتا بیجان، زیستن ِ تو را خواهم دید و اگر رنج ببری، عزیزم، باز خواهم مرد. سونات 94 صد سونات عاشقانه، نخستین بار به سال 1959 منتشر شد. شاعر از ماتیلده میسراید: ایزدبانوی شعر، مدوزا، پرستار، آشپز، باغبان، منشی و بی گمان در جای نخست؛ معشوقهاش. هم او میراثدار شاعر شد تا آنچه از شاعر ماند به نسلهای بعد برساند.
نمایهی زندگی و کارهای پابلو نرودا: تولد در 12 ژوییه 1904. پدرش کارگر راه آهن و مادرش که اندکی پس از تولدش درگذشت، آموزگار بود. نوجوانی را در تموکو گذراند و همانجا بود که با گابریلا میسترال آشنا شد. از 13 سالگی در روزنامه La Mañana کار چاپ میکرد. از جمله نخستین شعرش Entusiasmo y Perseverancia. در 1920 برای گاهنامهی ادبی Selva Austral با نام مستعار پابلو نرودا کار چاپ میکرد. نخستین مجموعه شعرش با نام Crepusculario را 1923 منتشر کرد. انتشار Veinte Poemas de Amor y Una Canción Desesperada - بیست شعر عاشقانه و یک ترانهی نومیدی- 1924 تحصیل زبان فرانسه و آموزش و پرورش [پداگوژی] در دانشگاه سانتیاگو شیلی. رایزن سفارت در برمه، سیلان، جاوه، سنگاپور، بوئنوس آیرس، بارسلون و مادرید. در این دوران سخت بود که زیستن بر زمین، مجموعهی تنکامخواهانه و سوررئالیستیش را نوشت (1933). جنگ د اخلی اسپانیا و قتل دوستاش گارسیا لورکا سبب شد تا به جنبش جمهوریخواهان بپیوندد. نخست در اسپانیا وبعد در فرانسه. انتشار مجموعه شعرهای España و el Corazón (1937). بازگشت به شیلی و نوشتن شعرهای سیاسی و اجتماعی. انتشار دو کار در 1937 در زمان جنگ داخلی انگیزهای قوی برای ادامهی کار سیاسی بود. در 1939 رایزن مهاجران اسپانیایی در پاریس و اندکی بعد سرکنسول در مکزیک. 1943 بازگشت به شیلی. در 1945 سناتور جمهوری و عضو حزب کمونیست شیلی شد. به دلیل اعتراض به سرکوب اعتصاب کارگران معدن توسط رییس جمهوری گونزالز ویدلا [González Videla] مجبور شد مخفی شود تا که پس از دو سال در 1949 موفق شد از کشور بگریزد. نخست به فرانسه رفت. نرودا که کارهاش اکنون به زبانهای مختلف ترجمه شده بود، در جمع روشنفکران پاریس پذیرفته شد. شعر او، آشنایی گستردهی او با افراد، تعهد سیاسی و موقعیت تبعیدی سیاسی سبب شهرت بیشتر جهانیش شد. به سال 1949 به اتحاد جماهیر شوروی، لهستان، مجارستان و مکزیک سفر کرد. همان سال گزیدهای از ترجمهی شعرهاش در آلمان، چکسلواکی، چین، دانمارک، مجارستان، امریکا، اتحاد شوروی، مکزیک، کوبا، کلمبیا، گواتمالا و آرژانتین منتشر شد. در 1950 مجموعهی Canto General برای نخستین بار در مکزیک به چاپ رسید. در 22 نوامبر 1952 همراه پابلو پیکاسو جایزهی جهانی صلح دریافت کرد. به سفرهاش ادامه داد. در 1952 به پکن رفت. زمانی طولانی از سال 1952 را در جزیرهی کاپری [Capri] ایتالیا گذراند. آنجا همراه با معشوقهی هنوز پنهانیش ماتیلده اوراسیا [Matilde Urrutia] بود که در 1943 با او آشنا شده بود. در کاپری مجموعهی شعرهای ناخدا [Los Versos del Capitan] را نوشت که در 1954 منتشر شد. در این فاصله نسخهای خصوصی از آن و بدون نام او در میلان منتشر شد. شعرهایی برای ماتیلده که اینجا و آنجا در سفرهای اروپا و دوران تبعید نوشته بود. پس از سه سال حکم دستگیری او در شیلی لغو شد و در 12 اوت 1952 به شیلی بازگشت. در سانتیاگو اقامت گزید. در 1953 دو گزیده شعر او با نامهای Todo es Amor و Poesia Politica در شیلی منتشر شد. دومین مجموعه مخالفان او را علیه تعهد سیاسی برانگیخت. در 20 دسامبر جایزه صلح استالین دریافت کرد. در 1954 Odas Elementales را منتشر کرد که حتا مخالفاناش را شگفتزده کرد. مجموعه آثار نرودا[Obras Completas] که بارها تجدید چاپ شد، حجم عظیمی دارد. به سال 1951، 459 صفحه، به سال 1962؛ 1925 صفحه و در 1968؛ 3237 صفحه و در دو جلد منتشر شد. صد سونات عاشقانه (1959) از آخرین کارهای اوست و نیز Memorial de Isla Negra که شعر خودزندگینامه در 5 بخش است و به مناسبت شصت سالگیش منتشر شد، Arte de Pajáros (1966)، La Barcarola(1967)، نمایشنامهی Fulgor y Muerte de Joaquín Murieta (1967)، Las Manos del Día (1968)، Fin del Mundo (1969)، (1970) و La Espada Encendida. آثار دیگر: Geografia infructuosa (شعر), El Mar y las Campanas (شعر), Incitación al Nixonicido y Alabanza de la Revolución Chilena (شعر), El corazón Amarillo (شعر), Defectos Escogidos (شعر), Elegía (شعر), Confieso que he vivido, Memorias (نثر) en Para nacer he nacido (نثر). پابلو نرودا به سال 1971 جایزهی نوبل ادبیات دریافت کرد و به سال 1973 درگذشت.
کوشیار پارس |