بایگانی صفحه اول شعر نگاه کتابخانه پیوندها شعر، علیه فراموشی ویژه ی 8 مارس |
" به گمان من یک کشور بیشتر برای کسی که از وطن خودش در آمده وجود ندارد و نام آن کشور غربت است ." " آری در این دیار/ در غربتی به وسعت اندوه و انتظار / ما با زمان به سوی فنا کوچ می کنیم / بی هیچ اشتیاق / بی هیچ یادگار " - جمعه هیجدهم فوریه سال دو هزار میلادی ، ساعت یازده صبح ، نادر نادرپور از میان ما رفت. - خبر ، دردناک بود و چونان پتکی سنگین بر فرق ملتی که خون شعر در رگ هایش جاری است و شاعرانش را بسیار بزرگ می دارد ، فرود آمد. بانوی گرانقدر شعر امروز ایران ، سیمین بهبهانی ، همراه با میلیون ها ایرانی دیگر ، ناباورانه خبر را شنید. بغض بی پایانش را در قلم چکاند ، اشک بی امانش را بر کاغذ فشاند و در نامه ای بلندبالا و اختصاصی برای فصل نامه ی مهرگان چاپ واشنگتن نوشت : ( . . . مرداد ماه سال هزار و سیصد و پنجاه و نه بود. شبی که نادرپورمی خواست پرواز کند . با همسرم به خانه اش رفتیم . برایش یک آلبوم و تعدادی عکس و شعری که تازه سروده بودم ، بردم. شعر چنین آغاز می شد: می روی ، شاد باد پروازت/ می روی ، سبز باد آوازت / زهره الماس خوش تراش نهاد / در گلوگاه نغمه پردازت / و چنین پایان می گرفت : گرچه پایان کار بدرود است / سرخوشم با درود آغازت / دارم از رشته های اشک ، امید / که به سامانم آورد بازت/
شعر
را خواندم .چشم هایش پر از اشک شد. همان چشم ها که نگاهی کودکانه و
زلال داشت. دلم پیش آگهی داد که به ناچار مقیم دیار دگر خواهد شد. سنگین دل و صبور تباهی ذخائر فرهنگمان را نظاره می کنیم و دم بر نمی آوریم . آیا می توان گفت که از ماست که بر ماست ؟. . . سیمین بهبهانی معتقد است شعر نادرپور در غربت ، رنگ اندوه و حسرت گرفت .در عین حال به مسائلی معطوف شد که تا آن هنگام ، جواز ورود در حوزه ی کار نادر پور را نداشت. علاوه برمسائل سیاسی و اجتماعی و دیدگاه های خاص شاعر ، مسئله ی پیری و احساس عدم امنیت و وحشت از آینده در این شعرها جریان دارد. نادر پور خود در این باره می گوید : " در طول این سال ها با غربت دست به گریبان بودم و با آن چه گذشتِ روزگاران نام دارد. هردوی این ها پهلوان هایی هستندکه می توانند آدمیزاد را به کلی بر زمین بغلطانند. اما من خوشبختانه از آنهایی بودم که بعضی حس ها را در وجود خودم هنوز جوان حس می کنم و البته بعضی را نیز مثل همه ی آدم های هم سن و سال خودم رو به پیری می بینم. تضاد بین این دو احساس است که شعر مرا می سازد. این شعرها اعم از مسائل سیاسی – اجتماعی دائما این تضاد را منعکس می کنند. " مصاحبه های تند و سخنرانی های سیاسی او ، به مرور روزنه های امید را برای بازگشتش به ایران به روی او بست و شاید همین او را بیش از پیش عصبی و تندخو و در جدال با خویش مصر می کرد. تا ماجرای سلمان رشدی پیش آمد . . . " حکومت ایران انتشار آثار مرا ممنوع کرده و علت این ممنوعیت هم این بوده که من به اتفاق چهل و نه نفر دیگر از نویسندگان و شاعران و دانشمندان بیانه ای را در دفاع از سلمان رشدی ، نویسنده ی هندی تبار انگلیسی ، امضا کردم. البته امضای این بیانیه معنای موافقت کامل با عقاید او را نداشت. مسئله ، خودِ سلمان رشدی است که به عنوان یک روشنفکر ، قربانی دخالت دین در حکومت شده بود. حمایت من از سلمان رشدی نه به دلیل آشنایی با شخص نویسنده و نه به دلیل هماهنگی با عقیده ها و سلیقه های اوست. بلکه به علت شباهتی است که میان خودم و او به عنوان روشنفکر یا اندیشه ور می بینم. دفاع من از سلمان رشدی ، دفاع از هر روشنفکری است در هر سرزمینی از جمله خودم. " او در همین باره در مقاله ای که برای کیهان لندن نوشت ، گفت : " واکنشی که جمهوری اسلامی در قبال حمایت من از آزادی بیان ، نشان داده ، موجب سرافرازی من است. چرا که این واکنش ، گواه هراسیدن از کلامی است که حد و مرز نمی شناسد و سبکبال تر از امواج صوت ، فاصله ها را در می نوردد و بر دل مخاطبان هموطنم می نشیند. من علت ممانعت جمهوری اسلامی را از نشر آثارم خوب می فهمم و می دانم که این حکومت نیز نفرت مرا از هر آنچه متعلق به اوست ، خوب حس کرده است. بنابراین میان ما دو طرف هیچ ابهامی نیست. " نادر نادرپور اندیشه وری یگانه بود با اعتقاداتی راسخ و بی تسلسل که با مداخله ی دین در حکومت به شدت مخالفت می ورزید و بر لزوم جدایی این دو از یکدیگر پای می فشرد .او معتقد بود وقتی دین درحکومت دخالت می کند ، هرکس که افکاری خلاف حکومت داشته باشد ، مخالفتش با حکومت و افکار حکومت پای مخالفت با دین نوشته می شود و بدین ترتیب دین وسیله ای می شود برای توجیه حکومت . " . . . انسان روشنفکر، قربانی همیشگی حکومت دینی است. چون روشنفکر یا اندیشه ور ، کسی است که به هر حال باید افکار خودش را بیان کند و چون بیان می کند ، مواجه می شود با این صاعقه ی خونینی که دو سر دارد ، سیاست و دین ، و این صاعقه راست بر او فرود می آید. "
دکتر اسماعیل خویی می گوید : و این غم غربت و این دل نگرانی ، همیشه در نگاه نادرپور موج می زد . . .
نادر پور شعر را پدیده ای بهشتی می دانست. در مقدمه ی " زمین و زمان "
می نویسد : سیمین بهبهانی معتقد است : ( شعر نادرپور ، فریاد بود. فریاد او برنده تر از نیزه و برهنه تر از خود او بود. او برهنه بود. برهنه از وطن ، برهنه از آسایش . . . ) واکنون شش سال از خاموشی فریاد می گذرد. شش سال پیش بود که نادر نادرپور ، شاعر و اندیشه ور بزرگ ایران ، چشم از جهان بست . نه در زادگاهش ، ایران ، که در زیستگاهش ، غربت . نه در بلاد حبیب ، که در دیار غریب. آیا کسی هست که بگوید آغوش وطن برای شاعران و نویسندگان و فرزانگانش با هر عقیده و مسلکی ، باز است ؟ اگر زنده شان به قهر رفته ، مرده شان می تواند که به آشتی باز آید . . . و چه راست می گوید سیمین بهبهانی :
(
راستی چرا چوبک وصیت کرد که جسدش را بسوزانند و خاکسترش را به باد
دهند؟ من می دانم . . . " کجایی ای دیار دور، ای گهواره ی دیرین / که از نو تن به آغوشت سپارم در دل شب ها / به لالای نسیمت کودک آسا دیده بر بندم / به آوای خروست دیده بردارم زکوکب ها / سپس صبح تو را بینم که از بطن سحر زاید / دیار دور من ؛ ای خاک بی همتای یزدانی / خیالت در دل زرتشت و مهرت در دل مانی / تو را ویران نخواهد ساخت فرمان تبه کاران / تو را در خود نخواهد سوخت ، آتش های شیطانی/ اگر من تلخ می گریم ، چه غم ، زیرا تو خندانی / وگر من زود می میرم ، چه غم ، زیرا تو می مانی / بمان تا دوست یا دشمن / تو را همواره بستاید "
* کلیه ی مطالب داخل گیومه ، برگرفته از شعرها ، حرف ها و نوشته های نادر نادرپور است.
|
||
|