میگل دِ اونامونو Miguel de Unamuno

فریادی برای جاودانه‌گی

 

یادداشت و برگردان: مسعود زاهدی

 

میگل د‌ ِ اونامونو از سال۱۸۶۴ تا ۱۹۳۶زیست. او از نسل ۹۸ بود(Generación del 98)؛ جنبش فرهنگی که پس از جنگ امریکا- اسپانیا به سال ۱۸۹۸پایه گذاشته شد.

آنتونیو ماچادو(Antonio Machado)، پیو باروخا (Pio Baroja)، واله-اینکلان (Valle-Inclán) نیز از اعضای همین گروه به شمار می‌آمدند. آنان می‌کوشیدند تا تاثیرات جهانی را به شعر ِ اسپانیا راه دهند و هم‌زمان به ستایش اسپانیا و مردم ِ اسپانیا بپردازند.

اونامونو در بیل‌بائو (Bilbao) به دنیا آمد. زبان ِ مادری‌ش باسکی – زبان دوم اسپانیا- بود. در دانشگاه مادرید فلسفه و ادبیات خواند و دکترایش را با رساله‌ای درباره‌ی زبان باسکی دریافت کرد. نخستین نوشته‌هاش که چاپ کرد با انگاره‌های سوسیالیستی بود. به سال ۱۸۹۱با محبوب دوران نوجوانی‌ش کونچا لیزاراگا (Concha Lizárraga) ازدواج کرد و صاحب ده فرزند شد. در همان سال کرسی استادی زبان یونانی در دانشگاه سالامانکا (Salamanca) را گرفت. بحران عمیق اعتقادی سبب شد تا به سال ۱۸۹۷از عضویت حزب سوسیالیست کناره گیرد و پس از آن انگاره‌های پیش‌گام را به تمامی کنار گذاشت. به سال ۱۹۰۱ریاست بخش فارغ‌التحصیلان دکترای دانشگاه سالامانکا به او سپرده شد. مقامی که در سال ۱۹۱۴به دلایل سیاسی از او گرفته شد. به سال ۱۹۲۰به عنوان استاد راهنمای رشته‌ی فلسفه و ادبیات به دانشگاه بازگشت و به سال ۱۹۲۱معاونت بخش فارغ‌التحصیلان به او واگذار شد. حمله‌های شدید او به دیکتاتور پریمو د ِ ریورا (Primo de Rivera) سبب اخراج دوباره‌ش شد. این بار او را به فوئرته‌ونتورا Fuerteventura)) از جزایر قناری تبعید کردند. عفو شد اما داوطلبانه تبعید در پاریس را گزید و پس از آن پنج سال در اندای (Hendaye) زیست. پس از اعلام جمهوری به سال ۱۹۳۰به سالامانکا بازگشت و به سال ۱۹۳۱دوباره رییس بخش فارغ‌التحصیلان دکترای دانشگاه شد. دانشگاه‌های گرونوبل و اکسفورد به او دکترای افتخاری دادند. به سال۱۹۳۶در اعتراض به فالانژیست‌های فرانکو از شغل خود کناره گرفت. به بازداشت حانه‌گی در سالامانکا محکوم شد و در۳۱دسامبر ۱۹۳۶ درگذشت.

اونامونو شخصیت غریبی داشت. در خواندن کارهاش، فلسفه‌ش، نظرها و انگاره‌هایی که در طول عمرش به آن‌ها گرایش داشت –درباره‌ی دین، زبان، شعر، سیاست- زود متوجه می‌شویم که در هر زمینه گرایشی رادیکال داشته است. جالب توجه این‌که گرایش‌های او به شکل بارزی در ارتباط با نخستین بحران اعتقادی‌ش به سال۱۸۹۷قرار دارد. او باور مذهبی را استوار کرده بود بر مبارزه‌ی درونی میان دین و خرد، آرزوی جاودانه‌گی و تردید در زندگی جاودانه، جست و جوی حقیقت و احساس ِ این‌که حقیقت نایافتنی است. دین ِ او مبارزه‌ی خستگی ناپذیر با رازواره‌گی بود.

اونامونو هم‌راه با کیرکه‌گارد (Kierkegaard) که تاثیر مهمی در اسپانیای سال‌های ۱۹۲۰ داشت، از پیش‌گامان هستی‌داری (اگزیستانسیالیسم) به شمار می‌آید. او دیدگاه ِ فلسفی تازه‌ای بنا نگذاشت، اما عقیده داشت که فلسفه‌ی سنتی تاکید بسیاری بر منطق دارد. اونامونو از انسان آغاز می‌کرد، "انسان با گوشت و خون؛ آن که زاده می‌شود، رنج می‌برد و می‌میرد – به ویژه می‌میرد؛ انسان که می‌خورد و می‌نوشد و بازی می‌کند و می‌خوابد و می‌اندیشد و خواسته‌هایی دارد؛ انسانی که شنیده و دیده می‌شود؛ برادر، برادر ِ حقیقی". (از: (Del sentimiento trágico de la vida انسان ِ ساده با همه‌ی ویژه‌ها و امکان‌ها، موضوع ِ فلسفه‌ی او بود. اونامونو عقیده داشت که ژرف‌ترین خواسته‌ی انسان همان رسیدن به بی‌مرگی ِ شخصی است. به دلیل ِ ناهمساز بودن واقعیت، شناخت ِ درست زندگی ناممکن است. مبارزه -agonía - شعار است، انگیزه‌ی زیستن، صلح و هماهنگی با مرگ هم‌معناست. چون شرح ِ واقعیت ِ ناهمساز با مفاهیم ِ منطقی ناممکن است، شناخت هم نمی‌تواند منطقی باشد، بل‌که باید عاطفی باشد. با این همه او ضد منطق نشد و به عکس همیشه برای منطق ارزش بسیار قایل بود؛ زیرا: گرچه منطق نمی‌تواند راه‌بر زندگی باشد، اما زندگی به یاری منطق هدایت می‌شود. از دید او دین باید بر خرد استوار می‌بود و از سوی دیگر خرد باید در خدمت دین باشد. دین و خرد رابطه‌ای پویا با یک‌دیگر دارند یا به سخن دیگر در مبارزه‌ای پویا با یک‌دیگرند. دین از دیدگاه او یک خواسته بود، اعتمادی نومیدانه به امکان ِ تخیل، تخیلی که خواسته‌ی جاودانه‌گی در آن پنهان است. از این راه است که باور ابژه‌ش را می‌آفریند.

مقاله‌های اونامونو ابتدا جنبه‌های یافت‌باورانه (پوزیتیویستی[Positivistic]) داشتند، اما پس از بحران اعتقادی سال۱۸۹۷اعتماد به دانش و پیش‌رفت را از دست داد. از سوسیالیسم کناره گرفت زیرا می‌گفت اگر پس از مرگ چیزی نیست، کوشیدن برای جامعه‌ی آرمانی بر زمین بی‌هوده است.

پس از آن تنها به معنویت و برشونده‌گی (Transcendental) پرداخت. غریب این‌که معنویت او بر پایه‌ی توجه کوتاه مدت به مارکسیسم استوار شده بود. باور داشت که انقلاب نخستین کمونیستی بر عرفان و مذهب استوار است. وقتی پی برد چنین نیست، به سال ۱۹۱۷به شکل علنی کمونیسم را کنار گذاشت. مقاله‌هاش در دوران جمهوری اسپانیا (۱۹۳۱-۱۹۳۶) آزادمنشانه بود. با حکومت غیرمذهبی – غیرروحانی- موافق بود به شرط آن‌که ارزش‌های مذهبی به کنار نهاده نشوند. به هیچ انگاره‌ی سیاسی گرایش نداشت، اما برای آزادی آرمان و آزادی پژوهش‌های انسانی می‌کوشید. از مدرنیتی که سبب فاجعه در زندگی دهقانان اسپانیا شده بود، نفرت داشت.

اونامونو چهارده زبان می‌دانست. گرچه زبان مادری‌ش باسکی بود، اما به اسپانیولی می‌نوشت. زبانی که کاربران‌اش به جنبه‌های ریشه‌شناسانه‌ش بی‌اعتنا بودند. زبان محاوره به کار می‌گرفت و از زبان ِ سخن‌ورانه‌ی متداول ِ زمانه‌ش می‌گریخت.

از دید ِ اونامونو زبان اسپانیولی آوای خشنی داشت، بی حساسیت و ظرافت. اعتقاد داشت که انگیزیسیون سبب این پشتی‌گری (protectionism) و مهجوریت بوده است. زبان زنده باید تکامل یابد، واژه‌گان نو بپذیرد، تاثیرات نوین را روا بدارد. او با casticismo، مرکزگرایی و کاست‌گرایی جزمی مردم کاستیل که دنباله‌رو یزدان‌شناسان متعصب بودند، سر ِ ستیز داشت. جالب این که به زمان ورود به سده‌ی بیستم همان casticismo و پس از آن Quichotismo (کیخوت‌گرایی) را پذیرفت. مردم اسپانیا در آن زمان به دیوانه‌گی‌های ‘دون کیخوت’ نیاز داشتند تا خود را از سقوط نجات دهند.

منطق، اندیشه و زبان به یک موضوع شکل می‌دهند: آگاهی. به زبان نیازمندیم تا اندیشه را بیان کنیم، منطق و اندیشه از راه واژه موجودیت می‌یابند، از میان ِ آن آگاهی شکل می‌گیرد. اگر اندیشه‌ای نتواند بیان شود، وجود ندارد. پس زبان خود اندیشه است.

اونامونو همه‌ی نوع‌های ادبی را تجربه کرد، از نوشتن درباره‌ی رمان و نمایش‌نامه تا شعر. به نوسازی می‌کوشید، اما همیشه موفق نبود. نخست مقاله‌نویس بود. کارهای مهم او در این زمینه عبارت‌اند از: Del Sentimento tragico de la vida وlos hombres y en los pueblos که در آن بیشتر به خواستن و تلاش برای رسیدن به بی‌مرگی یا جاودانه‌گی پرداخته است و Abel Sanchez Una historia de pasión  که افسانه‌ی نویی است از روایت هابیل و قابیل.  

 

اونامونو دیر به سرودن آغاز کرد و به همین دلیل نیز کم‌تر به شاعر و بیش‌تر به مقاله‌نویس و فیلسوف شناخته است. با این همه کسانی هستند که شعر او را بس مهم‌تر از کارهای دیگرش می‌دانند. در حالی‌که نوشته‌هاش انباشته‌اند از ایده‌ها، پرسش‌ها، معماها و پراکنده‌گویی‌های بی‌شمار، در شعرهاش موفق شده‌است تا یک‌دستی ناگزیر ِ وزن و آوا را رعایت کند. شعرهاش نیز مثل نوشته‌های فلسفی‌ش به تضادهای میان خرد و باور مسیحی، میان دین‌باوری و آزادی اندیشه پرداخته است. او از تراژدی مرگ در زندگی انسان سروده است و از این‌که خرد را یارای تسلا و دل‌داری نیست.

نخستین مجموعه شعرش Poesías [شعرها] به سال ۱۹۰۷و در چهل و سه ساله‌گی‌ش انتشار یافت. صدای شاعر به گونه‌ی شگفتی مدرن است. او از شیوه‌ی سنتی شعر فاصله گرفته بود. قافیه را کنار نهاده و از وزن نوی استفاده می‌کرد. وزن شعرهای او به گوش مردم اسپانیا غریب می‌آمد. اونامونو از چشمه‌ی دیگری بهره می‌گرفت. نخست از مدرنیسم روبن داریو (Ruben Darío) تاثیر گرفت، اما هم‌زمان به جنبه‌هایی از سنت و تغزل سده‌های میانی، سده‌ی طلایی، تاثیرهای انگلستان و ایتالیا – فرای لوییFray Luis، بکوئرBécquer، لئوپاردی Leopardiو گاردوچیGarducci، کلریجColeridge، وردز‌ورثWordsworth و براونینگBrowning توجه داشت و رفته رفته از مدرنیسم فاصله گرفت و حتا به مسخره کردن روبن داریو پرداخت: "زیر ِ کلاه او هنوز بازمانده‌ی کلاه پر [هندی‌شمرده‌گان / سرخ‌پوستان] پیداست." با این همه این روبن داریو، شاعر نیکاراگوایی بود که شاعر بودن اونامونو را تایید کرد: "در کار ِ اونامونو به روشنی پیداست که شاعری واقعی دارد می‌کوشد تا به یاری وزن، اندیشه و احساسات را موسیقی‌وار بیان کند." یکی دیگر از تحسین‌کننده‌گان شعرش آنتونیو ماچادو بود.

دیری به فراموشی رفت تا که جنبش شعری نسل ۷٢ (Generación del 27) با خورخه گی‌ین (Jorge Guillén) به شعر او توجه زیاد نشان داد و دفتر بزرگی از گزیده شعرهاش در ۱۹۴۲ انتشار یافت. اونامونو با ظهور موج "شعر اجتماعی" دوباره به فراموشی رفت. اکنون دوباره نامش در کنار ماچادو و بکوئر آورده می‌شود. صدای ژرف و درونی تغزل او که مدام در کلنجار با پرسش درباره‌ی زندگی و جهان و تقدیر ِ ناگزیر ِ انسانی است، هنوز مورد توجه است.

مجموعه شعر Poesías دفتری است از شعرهای بلند و اندیشه‌گر [meditative] با وزن آزاد، گونه‌ای نوشته‌های شاعرانه درباره‌ی کشورش، اندوه‌اش، باورش یا ناباوری‌ش، و کوشش برای رسیدن به بی‌مرگی. در شعرهای آخر این دفتر ساخت و شکل وزنه‌ی بیش‌تری می‌یابند.

اونامونو دفتر را با چرخه‌ای از غزل‌واره‌ها (Rosario de Sonetos líricos)، سروده شده به سال ۱۹۱۱به پایان می‌برد. در این غزل‌واره‌ها به شکل شعر ِ یازده هجایی بازگشته است و به گفته‌ی خودش "نه برای شکل و ساخت دادن به اندیشه، که بیش‌تر برای نوشتن جمله‌هایی که دوست دارد". به گمانی این شکل را گزیده تا با شور درونی‌ش به مبارزه برخیزد. او این شکل را ابزاری می‌دانست برای چیره شدن بر دیوها یا "من"های درونی بسیارش.  قافیه که او پیش‌تر به آن پشت کرده بود، شد وسیله و چشمه برای بافتن افکارش به هم. مستقل از خواسته‌ی شاعر. قافیه از راه ِ زبان خود را بر شاعر تحمیل می‌کرد.

اونامونو در دو مجموعه شعر بعدی به مسیح پرداخت.

در۱۹۱۳دفتر "مسیح کلارای سپنتا" (El Cristo yacente de Santa Clara) و در ۱۹۲۰دفتر ِ "مسیح ِ ولاسکز" (El Cristo de Velázquez) را منتشر کرد. دومین دفتر بیش از ۲۵۰۰ شعر یازده هجایی را دربر می‌گرفت که همه با الهام از پرده نقاشی "مسیح بر صلیب" ولاسکز سروده شده بود. در این دفتر، اونامونو به عکس شعرهای "مسیح کلارای سپنتا" که برای همیشه مرده است، از امیدواری و آشتی نوشته است. او از تصاویر روزمره و طنزآمیز سود جسته است: شیر، شمشیر، خمره، ترازو، دریا، ماه، آتش... و از نمادهای کتاب مقدس: شیر، عقاب، بره... و اعضای تن مسیح: سر، مو، چشم‌ها…  او اهمیت نمادهای مسیحی را با استفاده از اشارات کتاب مقدس – به عنوان پس‌زمینه و نیز یاری به درک متن- در شعرهاش نشان می‌داد. شعر ِ بی‌زمان با سنت ِ تغزل ِ سده‌ی طلایی گره می‌خورَد. در نقاشی ولاسکز ترس ِ خدایی و انسانی با هم نشان داده می‌شوند. اونامونو اعتقاد دارد که خدا و انسان به هم نیازمندند. باور به خدا آفریدن ِ اوست (Creer es crear)، باور خود موضوع‌اش را می‌سازد. چون خدا ایمان را به انسان داده است، خود را مدام بازمی‌آفریند. مسیح بر صلیب همه چیز است که هیچ می‌شود و می‌میرد. پایان و بی‌پایانی به هم می‌رسند. مسیح که بر صلیب مرده است دوباره می‌شود خدا، اما با انسان شدن ِ خداست که انسان راهی به سوی خدا می‌یابد و "انسان ِ نوین" می‌شود.

در۱۹۲۳ مجموعه شعر Rimas de dentro  - شعرهای نوشته در سال‌های ۱۹۰۷تا ۱۹۱۱ - را منتشر کرد. مجموعه Teresa, Rimas de un poeta desconocido در سال ۱۹۲۴گردآوری کارهای رومانتیکی است که جنبه‌ی تازه‌ای ندارند.

در زمان تبعید (۱۹۲۴-۱۹۳۰) کوشید تا در شعرهاش همه‌ی احساسات درونی‌ش را باز بنویسد که به انتشار دو مجموعه De Fuertaventura a París (1925) در برگیرنده‌ی ۱۰۳غزل، وRomancero del destiero (1928) با ۳۷ شعر و ۱۸ شعر عاشقانه انجامید.

و دست آخر مجموعه شعر Cancionero را داریم با نزدیک به دوهزار شعر کوتاه و بلند، با محتوا، وزن و شکل و ساخت گوناگون. اونامونو این شعرها را در فاصله سال‌های ۱۹۲۸تا ۱۹۳۶ سروده است که می‌توان به گونه‌ی وصیت‌نامه‌ی ادبی شاعر دید. این شعرها تصویر خاصی از خود شاعر به دست می‌دهند. زبان ناب است و شاعر جا به جا به بازی با ریشه‌ی واژه‌ها دست می‌زند. در برخی از آن‌ها دیالوگ درونی میان خود شاعر با "من ِ شاعرانه"‌ش را می‌شنویم. شاعر محکوم است تا هم‌زمان آفریده و آفریننده باشد. اونامونو رو در روی مساله‌ی شهرت قرار می‌گیرد که خود جای‌گزین ِ جاودانه‌گی است. او آخرین شعرش را با ‘Morir soñando’ (مردن در رویا) در۲۸ دسامبر۱۹۳۶ و سه روز پیش از مرگ سرود.

 

دست‌مایه‌گان:

- José Antonio Serrano Segura, Estudios y recursos literarios, Miguel de Unamuno, Sevilla, 2001

- Miguel de Unamuno, Antología poética, Allianza Editorial, 1999

با مقدمه‌ای از José Maria Valverde

- Miguel de Unamuno, Le Christ de Velázquez, Orphée/La Différence, 1990

با مقدمه‌ای از Roger Munier