چند شعر از شاعران زن کُرد

ترجمه: رئوف مرادی


 


مهاباد قره­داغی(ت/1966) مقیم سوئد/آثار: نقشه­ی آخرین روز کارگر/پانوراما/خوشه­ی عشق.

 

در انتهای شب...

به انتظار زاده شدن می نشینم

و در پگاه صبح

خواب­دردی می گیرم....

زیرسیگارم  پر از واژه­ی سوخته و....

گروه موزیک دستانم آواز سکوت سر می­دهند....

 

این ظلمت است.... یا سنگی سیاه...

که­ تن مرده­ام سیل­وار

 برمدارش

عبادت می کند؟

این دود، دود شبنم است.... یا آه سرد باران

که جهانم را از اندوه اندوده است؟

ازاین کوزه­ی زمان، شب دیوانه شُره می کند

و تاریکی، تن پوش روح را از تنم برمی کَشد.

از صدای خنده­ی زخم است منگم...یا فریادی که می ترکد؟

زاده شدن گناه است ....یا لحظه­های دیوانه گی و حیرانی ؟

 

با کدام آفتاب این سایه را عبور کنم؟

با کدام تولد این گهواره آباد می شود؟

سرم را در دریا نهان کنید

تا این خسته تن سرگردانش نشود

در سرابی سرم  فرو برید

تا روحم تشنه­ی دیدارش نشود

و روحم را در درزهای سنگی بنهانید تا مرگ  در احتضارش بماند

این پیراهن است یا دود... که دریا به تن کرده است؟

این جاجیم است یا پرچم که بر جنازه پل می رقصد؟

ساعت صفر

 پیش...یا پس از تاریخ

این دود، غلیظ  می شود و.. به موج بدل می گردد

این موج، بدل به سنگی می­شود  برای گاهواره ای!

با کدام تولد یافتن آباد می شود این گهواره ؟

این ظلمت است

یا

سنگی سیاه؟

 

 

کژال ابراهیم خدر/آثار:جنگ و صلح انگشتان

 

1

تو و من

همیشه در جنگیم

زان سبب

که مرا بیشتر دوست میداری تو

یا تورا بیشتر دوست میدارم من.

انگاه

چشم در چشم خیره به هم شدیم

چشمان تو خسته آرمیدند و

 چشمان من شاد خندیدند

وعیان شد که من بیشتر دوستت میدارم...

 

2

شعر را

و تو را دوست می­دارم

به من بگو:

عشق تو

 شعر به من آموخت

یا شعر

عشق تو را به من نمود؟

"سه"

در پی تو بودم و نبودی

گفتند:

 که توده برفی شده­ای

 بر قله­ی کوهی!

نا باورانه

. به کوه خیره شدم

آنگاه

آمدی

آب شدی

 وقطره قطره

 برجنازه­ی من

چکیدی.

 

ژیلا حسینی(1343/1375) سقز   آثار: شکوفه­ی عشق/قلعه­ راز

سرپوش کهنه­ی مادر

دست از سرم بر نمی دارد:

"من هدیه ی مادر بزرگ  توام"

ازمادربزرگش به او رسیده.

سرم  پنجره­ای رو به آسمان است

که دوست دارد

روزها

مهمان  آفتاب

و شب­ها

 مهمان ماه وستارگان

باشد.

عینک سیاه  مادر به من رسیده

می گوید:" دنیا همین است که می بینی؟"

با رعد وبرق هر ابری

صدها پرسش بی پاسخ

بسان قارچ

سر بر می کشند

از چشمان بی قرار من!

 

کلثوم عثمان­پور(ت 1347)آثار گره

 

با نام تو آغاز می کنم

همان گونه که سال

 با بهار آغاز می شود

با چشمان تو آغاز می کنم

همان گونه که روز

با آفتاب آغاز می شود

با غم آغاز می کنم

که همسایه­ی من است

و پنجره­ی آوازهایم را می گشاید

با شعر آغاز می کنم

که آغازش افسانه­ای است

همراه با دیدن خوابی ممنوع

که خوش است.

از ابتدای کوچه آغاز می کنم

که آغازگر شعرم بوده است

از تو....

نه، نه، اگر....

آه اگر....؟

آه ازدست این اگر لعنتی

هر بار

سد راهم می شود

از حرص مادرم  و اگر...

آهِ  گندم گونم را

 این بارنیز باید قصابی کنم.