سه شعر از  رونِلدا کامفر

برگردان: مودب میرعلایی

 

 

 

متولد 1981 است و از شاعران جوان افریقای جنوبی. از سه سالگی با پدربزرگ و مادربزرگ اش زندگی کرده است. از ده سالگی شعر سروده است. رونیلدا س کامفر  جایی گفته است" می خواهم روایت گر داستان های کسانی باشم که خود نمی توانند داستان شان را تعریف کنند". این داستان ها را در شعر او می توان دید.  از او تاکنون دو مجموعه شعر به چاپ رسیده است.  

 

می خواهم

 

می‌خواهم زمین از چرخش بیفتد

وقتی با تو هستم.

 

می‌خواهم در هر کشوری که درگیر جنگ است

آتش‌بس شود

وقتی به من نگاه می‌کنی.

 

می‌خواهم" رد بول" بنوشم تا پر درآورم

و بتوانم به مرد کوچک در ماه بگویم: بزن قدش،

وقتی تو راحت نیستی و این پا و آن پا می‌کنی

برای خواستن چیزی از من.

 

می‌خواهم تو را با خود به آسمان ببرم و با خدای خودم آشنا کنم

چرا که مطمئن‌ام ما بدست خدایی واحد خلق نشده‌ایم.

 

می‌خواهم کنار تو چنان خودم باشم که دوستانم بگویند:

تو آدم دیگری شده‌ای.

 

می‌خواهم چنان محکم تو را بغل بگیرم تا بگویی:

"حالا من آزادم."

 

 

سارای کوچولوی باهوش

 

امروز روزِ گریه‌ی من است

پیراهن سفیدم را می پوشم

با پای برهنه

 

کنار دریا می روم

 مرواریدهای مادربزرگ

بر گردنم، می روم

 

چاله ای بر زمین بکنم

بنشینم کنارش

و گریه کنم

 

اشک هایم تمام خواهند شد

و من چاله را

می پوشانم

 

جریان آب می آید

جریان آب پس می رود

 

می تواند خیلی چیزها از من را داشته باشد

اشک هایم را اما

هرگز.

 

 

 

مارتا

 

نام مادرم مارتاست

اگر روزی کسی از من بپرسد

چقدر او را دوست دارم، فقط جواب می دهم

چهار ساله بودم، همراه او در تاریکی قدم می زدم

در حال بازگشت از عبادت در راه خانه ای

که پدرم منتظرش بود تا او را بزند

وقتی وارد خانه شد، سریع به سوی بچه های دیگر و مردش رفت

برایم مشکل بود او را پیش خودم نگه دارم

و شروع به گریه کرم

 

تنها در تاریکی

چرا که دوست داشتن من هیچ معنایی برایش نداشت