ایوا لیپسکا

کوشیار پارسی

 

جشنی که زندگی است

 

نیچه ادعا می‏کرد که "هنرمندان تاب ِ تحمل واقعیت ندارند" . همه چیزی می‏شود برده و قربانی‏ش. واقعیت گاه دام می‏چیند برامان. ناگاه  و به شکلی باورنکردنی می‏گذارد تا در جشن شرکت کنیم، جشن ِ زندگی‏مان.

شاعر لهستانی ایوا لیپسکا [Ewa Lipska](کراکو 1945) در آکادمی هنر شهر زادگاه‏اش نگارگری آموخت، اما زود پی برد که این کارش نیست. نمی‏تواند به بیان ِ خود دست یابد. به‏تر دانست از زبان ِ شعر یاری بگیرد. ویسلاوا شیمبورسکا، برنده نوبل ادبی و سردبیر نشریه  "زندگی ادبی" شعرهاش را خواند و هم‏این زود به دوستی پایدار انجامید. ایوا لیپسکا خود می‏گوید:"هرگز درباره‏ی شعر خودمان حرف نمی‏زدیم. درباره‏ی کار نویسندگان و شاعران دیگر هم نه. موضوع حرف خودمان را داشتیم که زندگی باشد و انسان ِ شگفت‏انگیز با همه‏ی رفتار ِ شگفت‏آورش".  هر دو شاعر اما از دوست و نویسنده‏ی محبوب‏شان میشل دو مونتانیه حرف می‏زدند.

نخستین دفتر شعر ایوا لیپسکا به نام "شعرها" (1967) با شعر "ما" آغاز می‏شود. شکل و لحن هم‏این شعر در همه‏ی کارهای بعدی‏ش حضور دارد:

ما – گشاده به سال ِ پس از جنگ-

با تن‏هامان در به‏ترین حالت

سارتر می‏خوانیم و دفتر تلفن

(...)

مردم دست می‏زدند به افتخار آزادی

دروازه‏ها گشوده شد

زنان بر درگاه دروازه‏ها می‏زاییدند:

ما را.

 

شاعر به تراژدی جنگ می‏پردازد که "آنان، نسل نو" تجربه نکرده‏اند اما تجربه‏ش می‏کنند:"به حمل یادهای تیرباران شده/ پیش می‏رویم با خودمان".

واقعیت نو که با همه‏ی شادی‏ش از پس جنگ جهانی دوم به خاموشی کشانده شد، چشمه‏ی برداشت ایوا لیپسکا است. واقعیت زبان"نو" نیز که هیچ ربطی نداشت به آزادی واژه. واژه‏ای که تبدیل شد به  "سر و صدای" سیاسی. ایوا لیپسکا به جست و جوی شکل تازه‏ای برای شرح پیرامون خود پرداخت. به تماشای "رفتار شگفت آور انسان" در پرتو زبان طنز و سخره‏ی خود نشست. زبانی جست برای بیان ِ شکست ِ معجزه‏ی سوسیالیستی. هرچه بیش‏تر به زبان روزمره بی اعتماد شد؛ از این که واژه‏ها معنای اصلی‏شان را از دست داده بودند. زبان تازه‏ای به کار گرفت، زبانی دیگرگونه و گاه باژگون تا وادارت کند به اندیشیدن.

خود را گم می‏کنم در پیچ و خم ِ یادها، تقاطع ِ راه‏ها

سقوط می‏کنم به سراشیب ِ هندسه.

خفه می‏شوم میان ِ کابل‏های اندوخته.

خانم شوبرت عزیز،

همه چیزی که دوست‏مان داشت،

مانده است به بند.

  

 

شاعر

 

در مردمک ِ گشاده

حروف آریل دوست داشتنی.

ژرفای دوست داشتن.

 

خواب ِ جمله‏ی وانهاده‏ی خانه‏ها می‏دید.

حروف سیاه ِ کودکی.

پنجره‏ای باز به زیر نام ِ کسی.

 

به دم ِ آخر زمان را کنار می‏نهد

قرائت بی‏هوده

وامی‏نهد به سگان.

 

خط خوش ِ عشق دوست می‏دارد.

زندگی نوشته با دست.

حرف دور انداخته از شادی.

 

در اردوگاه واژه‏ها می‏زید او.

 

 

عشق

 

عشق پیشگو است.

خود را تو و من می‏بیند.

 

گزیده‏ی مردم است

و زبان ِ فشارقوی به کار می‏گیرد.

 

در کتابخانه‏ی ملی

حتا کتاب‏های نخوانده را دور می‏ریزد.

 

به زیر آوار ِ هم‏آوایان

پژواک ِ شادی و مرگ می‏یابد.

 

به سراغ ِ تو اگر آمد

بکوش در خانه باشی.

یا چیزی از این دست.

اگر که بتوانی دیدارش کنی.

 

 

 

زندگی‏نامه

 

پیش درآمد ِ دوران کودکی: پیتر و گرگ.

بعد گریز. باز گریز.

عشق به زیر خرده ‏پاره‏های ماه.

نشاط ِ آبشارهای تارا.

کلیسایی با آشپزخانه‏ی مادربزرگ در هم‏کف.

خانواده‏ی بی‏اخلاق ِ وزن و آهنگ از دست داده.

بعد گریز. باز گریز.

و گریز از نو.

خواجه‏ی آوازخوان که از اندوه ِ اورفه می‏خواند

به زیر رنگ ِ فرشتگان.

پیراهن کارت پستالی تو از ابر تیره.

آهنگ ِ آرام صداها.

ترک؟ بازگشت؟ گریز؟

شماره تلفن پلیس و آتش نشانی کنار بسترت.

بیمه‏نامه که هدیه گرفته‏ای.

برای درمان از پس ِ حمله‏ی ناگهانی ِ زندگی.

 

 

زبان

 

خانم شوبرت عزیز، به زبان لهستانی براتان می‏نویسم.

زبانی غریب، که به سق ِ دهان می‏چسبد.

زبانی که باید مدام برش گردانی به زبان‏های غریب ِ دیگر.

گاه طعم و بوی خردل ِ بی‏مزه دارد.

گاهی طعم عشق می‏گیرد.

یادتان می‏آید سرگیجه‏ی زبانی را،

وقتی در ساحل می‏دویدیم

و باران، باقی‏مانده‏ی زبان از لب‏هامان می‏شست؟

 

 

پرسش

 

خانم شوبرت عزیز، نمی‏توانم به این پرسش‏تان پاسخ دهم که

"وارث این جهان کیست" .

تاریخ سکوت می‏کند در این باره.

کبوتر ِ نامه‏بر به دلیلی ناروشن

به زمان پرواز، آخرین صفحه را پاره کرد.

 

 

قهرمان ِ رُمان

 

خانم شوبرت عزیز، قهرمان رمان من چمدانی دارد.

در چمدان مادرش، خواهرهاش و خانواده‏اش،

جنگ و مرگ را گذاشته.

نمی‏توانم کمک‏اش کنم.

چمدان را در دویست و پنجاه صفحه با خود دارد.

خسته و مانده می‏شود.

پا از رمان که بیرون می‏گذارد، همه چیزش را می‏دزدند.

مادرش، خواهرهاش و خانواده‏اش، جنگ و مرگ را از دست می‏دهد.

تو صفحه‏ی جر و بحث اینترنتی می‏نویسند که حق‏اش بود.

شاید یهودی بوده یا کوتوله؟

شاهدان می‏گویند که در این باره سکوت خواهند کرد.