پنج
 شعر از مرام المصری
و

شعری از نازک الملائکه،


ترجمۀ حسین منصور
ی

 

 

           مرام المصری 

1

میدانم:

نباید سینه هایم را برایش برهنه میکردم

من فقط میخواستم نشانش بدهم

که یک زن هستم.

میدانم:

نباید به او اجازه میدادم

که برهنه شود

او فقط میخواست نشانم بدهد

که یک مرد است.

 

2

او دو زن دارد

یکی در  رتختخوابش می خوابد

دیگری در بستر رویاهایش

 

او دو زن دارد

که او را دوست دارند

یکی در کنارش پیر میشود

دیگری جوانی اش را به او هدیه میدهد

و میگذرد

 

او دو زن دارد

یکی در قلب خانه اش

دیگری در خانۀ قلبش.

3

 

هر بار

که مردی مرا ترک می کند

زیباتر می شوم.

 

 

 

4

 

من پدرم را دیشب کشتم

و دفنش کردم در صدفی زیبا

و پرتابش کردم به آن اقیانوس ژرف...

 

ولی او دوباره مرا پیدا کرد

زیر تختخوابم پنهان شده بود

و وحشتزده می لرزید

از فرط تنهایی.

 

5

 

 

مرد لباسهایش را از تن درآورد
و گرسنگی پیکرش را
تشنگی روحش را
زخمهایش را
جوشهایش را
زشتی و زیبایی اش را
برهنه ساخت
و زن این همه را
زیر چادر تمنایش مخفی کرد
.

 

 

 

شعری از نازک الملائکه

 

و قرن ها از من می پرسند

تو کیستی ای زن

و باد از من می پرسد

تو کجایی ای زن

 

من

روح ناآرام توام ای باد

زمان مرا انکار کرده است

از این رو

من نیز مانند تو

هیچ کجا نیستم