برگردان دو شعر از رودیکا دِراکِینْچِسْکُو
به کوشش بتول عزیزپور*

 





 

 

Rodica Draghincescu*

رودیکا دِراکِینْچِسْکُو شاعر، نویسنده وپژوهشگر فرانسوی زبان در 29 نوامبر سال 1962م در Buzias در رومانی به دنیا آمد. او از نسل شاعران و نویسندگان پس از سقوط رژیم چائوشسکو و حکومت کمونیستی آن کشور است. رودیکا دِراکِینْچِسْکُو از شاعران مطرح امروز فرانسه است که به شاعران آوانگارد دهه 90 میلادی شهره اند. او دکتر در ادبیات فرانسه و استاد دانشگاه است و تاکنون بیش از 16 اثر به زبان های فرانسه، آلمانی و رومانیایی به چاپ رسانده است. علاوه بر این، اشعاری از او در جُنگ های ادبی سوئد، اسپانیا، کانادا، پرتغال و اسلووانی منتشر شده است. دِراکِینْچِسْکُو عضو خانه نویسندگان فرانسه، اتحادیه نویسندگان آلمان و انجمن نویسندگان بخارست و سر دبیر مجلهء آلمانی ماتریکس است. دِراکِینْچِسْکُو برنده چندین جایزه ادبی است و بجز زبان فرانسه و رومانیایی که زبان نوشته های او است، آثاری را نیز از زبان آلمانی ترجمه کرده است. نخستین دفتر این شاعر با نام Ah ! « عجب ! »  در سال 1989 م به چاپ رسید. از دیگر آثار او است:  Peut-être hier « شاید دیروز» دفتر شعر، سال 2010 م، Fauve en liberté  « دَرندهء آزاد» دفتر شعر، سال 2003، و رمان Distance entre un homme habillé et une femme telle qu’elle est  « فاصله بین یک مردِ پوشیده و یک زن آنچنان که هست»، سال 2001 م.

 

نوآوری های رودیکا دِراکِینْچِسْکُو در زبان سبب شده است که منتقدان او را با ناتالی ساروت نویسنده و شاعرآوانگارد دهه های نخست سدهء بیستم فرانسه و میشل بُوتور شاعر، نویسنده و پژوهشگر نو آور دههء 50 م مقایسه کنند. 

اغراق گویی های فرانسوی ها در همهء زمینه، به ویژه در پهنهء هنر و ادبیات، و مهم تر احساسات پرشور، و البته بیشتر، احساساتی شدن اهالی ادبیات این کشور، چون همیشه، شامل حال اشعار این شاعر رومانیانی الاصل فرانسوی زبان هم شده است؛ چنان که او را با صفاتی می نوازند، که خود شاعر می گوید از شنیدن این صفات « از خنده روده بُر می شود».

به دور از تعارف های معمول ِ فرانسوی ها، رودیکا دِراکِینْچِسْکُو شاعری است نو آور و سنت شکن هم در زبان و هم در اندیشه. آثار این شاعر و پژوهشگر خود گویا نوآوری های اوست.

دِراکِینْچِسْکُو با به کارگیری واژه ها در وجه مصدری و حذف حروف اضافه در حد امکان، توانسته است فضایی نو در زبان فرانسه بیآفریند.

از دیگر ویژگی های اشعار رودیکا دِراکِینْچِسْکُو آمیختن اسطوره ها با زندگی روزمره و سود جستن از استعاره برای بیان واقعیات موجود است. علاوه بر این در سراسر اشعار او، خواننده با طنزی تلخ رو به رو است که روی سخنش با افراد الکی خوش است. از این رو بیشتر منتقدان، آثار این شاعر را تحریک آمیز می دانند.

در برگردان دو نمونه از سروده های او، اگر چه نمی توان به تمام ِ نو آوری های دِراکِینْچِسْکُو و ظرائف ِ نو گویی و نو جویی هایش که ممکن است در زبان مبداء قابل دسترسی باشد، دست یافت، با این وجود کوشش شده است تا آن جا که زبان فارسی ما را یاری می دهد از امکانات آن برای برگردان این دو سروده سود بجوئیم. این دو نمونه از شعرهای این شاعر را از آن رو برگزیدیم تا نشان بدهیم چگونه می شود یا می توان سروده های یک شاعر نوآور سدهء بیست و یکم را در زبان فارسی خواند و دریافت.

در برگردان این دو شعر تلاش  شده است ویژگی های بکار گرفته شده در متن فرانسه  را، در حد امکان، به زبان فارسی منتقل کنیم. آشنایی زدایی های بیرونی و درونی جای خود دارد.

 

* این « پیش سخن » اندکی مفصل تر همراه با برگردان چند شعر دیگر از این شاعر زن دو سال پیش در سایتی به چاپ رسید که هم اکنون قابل دسترسی نیست.

 

ترک دیار ( تبعیدی) / رودیکا دِراکِینْچِسْکُو

 

در آغاز سفر

چه اندوخته ای با خود در چمدان داشتم؟

جز جای پای زخم ها، ترفندها

فقر اجتماعی، علائق اهریمنی

شرارت ها و افسانه های شگفت انگیز


زبان عزیمت

با واژگانی در آن سوی واژه

واژگانی نفرینی، لت و کوب شده، لال و نا محسوس

واژه هایی که ره توشهء سفراند


در بار و بنه ام هنگام رسیدن

چه با خود داشتم

جز پارچه های پر نقش و نگار مادرم

نوستالژی سرزمین های نکبت زده

ضرب المثلی ناکارآمد

تب همهء دردهای آزموده شده

 

شیرینی هایی از خاک، کیک هایی تزئین شده با خاک رُس

نخستین اسباب بازی هایم  ساخته شده از چوب و پشم

باران های کمیاب، بادها و یخبندان های دشت های میهنم

پرندگان و لک لک هایی که که سقف های شورشی را می پوشانند

طبل ها و آتش بازی ها ی خیابانی به هنگام سال نو

 

زبان ورود

زبانی با واژگان آینه گون

داشتن یا بودن، زاده شدن یا مردن

بودن یا داشتن، مردن یا زاده شدن
نه فرصتی برای بُرد

نه فرصتی برای باخت

 

زبان در این میان کارآمدی خود را از دست می دهد

و عضوی از قلب به حساب نمی آید

بلکه عضوی از دانستن می شود

هم تراز قدرت

 

در کجا زاده شدی؟

چگونه به آرامش دست خواهی یافت

بر روی این کارت پستال؟

بدون این که آینده ای در آن نقش بسته باشد یا هرگز بتوان آن را پُست کرد

رد پایی تلنبار شده، در عمق مردمک ها

رد پایی  که جایی در نوشتن برای خود نمی یابد


رد پایی بی خانمان، تکیده، پنهان، منزوی

رد پایی که با دنیا تنهاست، توسط او کشیده شده، مانند قرعه کشی

رد پایی غیر واقعی در واقعیتی که اوست

رد پایی آلوده در جهان پاکیزه اش

چه در خوار شمردن ها چه در سرافرازی ها

چه در تیره روزی چه در درخشش قهرمانانه


زبان عزیمت

با واژگانی در آن سوی واژه

واژگانی نفرینی، لت و کوب شده، لال و نا محسوس

واژه هایی که ره توشه اند، واژه هایی زمینی


در کجایِ این سرزمین ها ایستاده ام

ایستاده ام همچنان کنار پنجره، کنار مرز

همچنان در حاشیه ، همچنان در راه

همچنان موقر

بیش از اندازه بزرگ یا بیش از اندازه کوچک

برنده یا بازنده

چون مگسی جست و جو گر

 

زبان ورود

زبانی با واژگان آینه گون

 

داشتن یا بودن، زاده شدن یا مردن

بودن یا داشتن، مردن یا زاده شدن

نه  فرصتی برای بُرد

نه فرصتی برای باخت.

 

در کجا زاده شدی؟

چه وقت تنها نقش پیشگو را بازی خواهی کرد

نقش ها، خطوط شادی آور و هیجان بر انگیز

خطوط  بی معنی و پوچ در کف دست های وحشت زده

مناظر گذرا، تصویرهای  تکه تکه

پر و خالی از گل و لای ِ تلخ خند

بر پیشانی تابلویی که نقاش

بر آن، دیوارنگاره های آرتیست جوان را می چسباند:

 

نقش ها، خطوط شادی آور و هیجان انگیز

یک تاس، یک مسابقه اسب دوانی، یک دایه و

و قرارهای سوخته

 

زبان عزیمت

با واژگانی در آن سوی واژه

 

 

واژگانی نفرینی، لت و کوب شده، لال و نا محسوس

واژه هایی زمینی، واژه هایی که ره توشه اند 

 

جای عریانی ات، جایی که کاملن خودت هستی کجاست؟

با خدای ِ خدا نا باورِ خوش گذرانت

خدای آواره و بد خو

که از دور باطلی پوچ پائین افتاده است

با بال هایی زیادی خیرخواهانه و بیرون از زمان

که از ابری به ابر دیگر در حال گذشت و چشم پوشی است

 

داشتن یا بودن، زاده شدن یا مردن

بودن یا داشتن، مردن یا زاده شدن

 

کجائید بازی های فراموش شده و گرایش های عقیدتی ام

با بلشویک های یک چشمی و پرچم های سه رنگتان

با سکوت اتان و با اشک هایی که از احساس گناه جاری است

افسردگی سرخ اتان در گسست کامل با هجاها

چون سودایی که از خاطره ای به خاطره ای دیگر بیمناک می شود

 

مهر ورزی اتان در جامهء حواریون خلق

بی خوابی همیشگی اتان به خاطر آنان، تلخ و گزنده

 

کجائید همهء شمایانی

که صدای به در کوفتنِ درهای کودکی ام چشم به راهتان است

چنان که یک غزل، چنان که یک سرود

و ترانه ای در خور نوشیدن:

 

داشتن یا بودن، زاده شدن یا مردن

بودن یا داشتن، مردن یا زاده شدن

بهار شاعران، سال  2010 م

 

 

EX(o) ilium / Radical Draghincescu

 

Qu’est-ce que j’ai pris

Dans ma valise au départ ?

Des cicatrices, des astuces,

Misère sociale, démons affectifs,

Des vices et des contes de fée



Langue du départ

Avec des maux de l’autre côté du mot :

Amuïs, meurtris, maudits,
Mots itinéraires.



Qu’est-ce que j’ai gardé

Dans ma valise à l’arrivée ?

Les batiks colorés de ma mère,

Le dor * des lieux miteux,
Un proverbe éphémère

La fièvre des maladies essayées,

Les gâteaux en terre, saupoudrés de glaise,

Les premiers jouets en bois et en laine,

Les pluies rares, les vents et les gels de la pousta , **

Les bécasses et les cigognes couvant des toits rebelles.

Les tambours et les feux dans les rues, à Noël



Langue de l’arrivée

Avec des mots miroirs :

Avoir ou être, naître ou mourir,
Être ou avoir, mourir ou naître,

Pas de temps à gagner,

Pas de temps à perdre.

 


La langue n’est plus

Dans ce cas-ci l’organe du cœur

Mais celui du savoir

Et celui du pouvoir.

 

Où es-tu lieu de naissance

Quand tu deviens in- tranquillité

Endroit sur une carte postale

Sans droit à l’avenir, jamais postée,
Trace emmagasinée dans le fond des pupilles,

Trace éloignée dans l’espace de l’écrit

 

Sans patrie, rabougrie, cachée, isolée,

Seule avec le monde, triée et tirée au sort,

Trace irréelle dans sa propre réalité,

Trace immonde dans sa propre propreté,

En état d’infériorité ou de supériorité,

D’opacité ou de transparence héroïque


Langue du départ

Avec des maux de l’autre côté du mot :

Amuïs, meurtris, maudits,

Mots itinéraires, mots de terre.

 


Où suis-je moi entre tous ces pays

Toujours à la fenêtre, à la frontière,

Toujours en marge et en marche,

Toujours grave,

Trop grande ou trop petite,

Pédante ou perdante,

Telle une mouche cognitive

 

Langue de l’arrivée

Avec des mots miroirs :

Avoir ou être, naître ou mourir,

Être ou avoir, mourir ou naître,

Pas de temps à gagner,

Pas de temps à perdre.

 

Où es-tu lieu de naissance,

Quand tu deviens seulement voyance

Dessin, ligne à plaire et à émouvoir

Endroit creux dans la main effrayée,

Paysage de passage, débris d’image

Vides ou pleins de boue burlesque
Au-dessus desquels le peintre a collé

Ses fresques de jeune artiste :

 

Dessins, lignes à plaire et à émouvoir,

Un dé, un dada, une nounou et des

Rendez-vous manqués.

 

Langue du départ

Avec des maux de l’autre côté du mot :

Amuïs, meurtris, maudits,

Mots de terre, itinéraires.

 

 

Où es-tu lieu mis à nu

Avec ton dieu athée noceur

Déraciné et de mauvaise humeur,

Qui dansait la ronde du néant

Ses ailes trop humaines, trop décalées,

Esquissant des indulgences d’un nuage à l’autre

Avoir ou être, naître ou mourir,

Être ou avoir, mourir ou naître,

 

Où êtes-vous mes jeux d’oublis et de glissements de sens

Avec vos borgnes bolcheviks tricolores ?

Vos silences et vos larmes de culpabilité

Votre mélancolie rouge, en rupture de syllabes,

Dont on avait peur d’un souvenir à l’autre.

 

Votre amabilité d’apôtres du néam*,

Votre insomnie à vie, acide

 

Où est-ce que vous êtes tous ceux que

J’entendais frapper aux portes de mon enfance ?
Comme une ode, comme un hymne,

Comme une chanson à boire :

 

Avoir ou être, naître ou mourir,

Être ou avoir, mourir ou naître.

 

Printemps des poètes 2010

 

*dor:  ( رومانیایی نوستالژی)  

** pousta :  ( رومانیایی دشت)  

***néam :  ( رومانیایی خلق، مردم)

 

  

آسانسور ِ تصاویر / رودیکا دِراکِینْچِسْکُو

 

( گفتگو میان دو دلداده)

موتور: " آیا این ماه بی کران را می بینی؟

                (...)



پرسش هایی را با این جهان در میان نهادن، جهانی که خود او از پرسشی زاده شده است، از پیش دانستن این نکته که همهء پاسخ ها مولود پرسشی دیگر است، پرسش کردن در حال پرسشگری از پرسش، و این که پرسش توسط پژواک هجاها به تو پاسخ خواهد داد؛ توجیه راه و روش توقعات به وسیله دستگاه گیرندهء رویدادهای تصادفی.

 

نه دیگه،

شعاع نوری که پیش چشم ماست

چیزی جز سیگاری که دود می کنی نیست

کور بیچاره، خوشگل ناشنوا

رنج از دست دادن سایه روشن هایِ اسفبار

خورشید همزمان طلوع و غروب نمی کند

ادراک چه در آغاز چه در پایان، بیش از هر چیز جز اراده نیست،

« اما آسمان؟ چرا آسمان مرتعش است؟»

[برای آن که] تو چهار دست و پا از  پیکر خدا بالا رفتی  بدون آن که اورا دیده باشی

و مثل زنگ کلیسا زیر نور ماه گریه زاری می کنی.

گوش کن، خدا در یک وقت معین بیدار نمی شود و همزمان به خواب نمی رود

ادراک چیزی جز یک چرخ خیاطی نیست که نگرانی می دوزد

« اما خدا؟ چرا خدا می لرزد؟»

گوش کن، در این آن، نمی توان ترا متهم کرد

نابینا، ناشنوا، لــَــخت شده  در این سکوت

ستاره ای تاریک روی زبان، پس از این به آن خواهیم پرداخت

دور شو، آسمان تو  در آن پائین است

جایی  در میان گــِـل و لای هزار ستاره که می لرزند

گلبرگ های ِ  تاج ِ خار مقدس با چشمانی نافذ

« و ریش  خدای ریشو؟

چرا به من پست پا می زند

اگر در جست و جوی تو باشم؟»

ریش خدایِ ریشو

که زمان در آن بطور مدام می رقصد

نخستین زاده شدن ها، نخستین مرگ ها، دومین زاده شدن ها، دومین مرگ ها،

چیزی جز آئینی هراس انگیز نیست.

دور شو، آسمان من زیادی مرتفع است

و اگر تو بخواهی از آن بالا بروی در جهت مخالف پائین می افتی

شناور همچون بالونی آزمایشی

« و شقایق ها ؟ آن ها را برای تو چیدم !»

خوب، بس است، روی لبهء تیز اره منتظر تو هستم

ما یه زودی نگاه بی روح چشم های تو را ویران خواهیم کرد

چشم هایی که به دو هزارپایِ ریاکار می مانند

و پیش از  رخنه کردن در سیب هزار ادا و اصول در می آورند

« و تو، که تصور می کنم مسدود کنندهء جهان باشی ؟

چرا سخنت به ریگزار گزنده می ماند؟

آیا مرا با کسی از دوران ساعت های آبی اشتباه گرفته ای؟»

هیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــس، خدا امروز سرحال نیست

او ردای سفیدش را در مرداب ها گم کرده است

هیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــس، واِله او ترا وادار می کند حقیقت را فاش کنی

خوب، که چه...؟

و خورشید که در برابر ماه صف بسته؟ چرا چنین ریسکی می کند؟ »

هیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــس، بچهء کور،  کوری گم شده توسط خیل کورها،

بچهء کــَـر،  کــَـری گم شده توسط خیل کــَـرها

هیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــس کن، نخستین زادهء نیستی

تو را با میخ کش از آب بیرون خواهم کشید

بیرون کشیدن مثل میخ

(هیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــس، در آسمان من آب بر عکس تلفظ می شود

با آواهایی  این چنین  «ب»، «آ»، «  اِ »

« ب» یعنی آخرین ، « آ » رها شده و «  اِ » آوایی  خود خواه یا حذف شده است)

هیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــس، تو را به شکلی شهوت انگیز به حاشیه می رانم

برای هر چیز خودت را آزار مده

مثل زبان ِ زنگ ِ [ کلیسا ]

که قصد نفوذ در دهان مرا دارد

دهانی که به ریگزار می ماند

تو به شکل دلپذیری رو در رو خواهی شد

با گذشته ها، با آینده، با گذشته ها، با آینده،

در گوش هایم  لــَـم خواهی داد

چنان که در پرستشگاهی از امید

به پوست و گوشتم وارد خواهی شد

تو یک راست، سینه خیز کنان

و با نوازش، قلبم را از آن خود خواهی کرد

و به هوای تازه ای که از آن تراوش می کند آویزان خواهی شد

تواز فراموشی سخن خواهی گفت:

این جهان را در خود  و با خود داشتن و نه با هیچ کس دیگر.  پاسخ دادن به خود با چشم پوشی از هر پرسشی، خود را به دست پدیده ای ناپایدار و لرزان  سپردن و این که تو نه از چرایی آن آگاه هستی و نه از مسیر آن! مسیری که از هیچ کجا آغاز می شود و به سوی دیارهای دیگر، چه در خط مستقیم و چه در خطوط پر پیچ و خم به جایی منتهی نخواهد شد، و راز گشایی از این نکته که این گونه سر و صداها سازندهء حقیقتی نیستند، با این وجود، رمز و راز این گونه  زبان ها یا این نوع مسیرهای ِ برق- آوایی، کمبودی از منطق زبانی با خود دارند.

 

اشتوتگارت، 10 ژوئیه 2004 

 

  

L’ascenseur d’images / Radical Draghincescu

(Dialogue entre deux amourants)

Moto: „Vois-tu cette lune immense? “

(…)

 


Poser des questions à ce monde, né lui-même d’une question, savoir par avance que toute réponse n’est qu’une autre question, questionner en questionnant la question, et que la question te répond par un écho de syllabes; justifier la direction de l’attente par l’appareil récepteur de hasards.

 

Mais non,

Le rayon qui tient place à la vue

Ce n’est que la cigarette que tu fumes.

Pauvre aveugle, beau et sourd,

Souffrant pertes de nuances catastrophiques,

Le soleil ne se réveille pas et ne se couche pas à la même minute,

La perception n’est que de la volonté avant tout, de la volonté après tout.

 « Et le ciel? Pourquoi vibre-t-il ? »

Tu as grimpé sur dieu sans l’avoir aperçu,

Et tu sanglotes comme une cloche d’église sous la lune.

Écoute, dieu ne se réveille et ne se couche à la même minute,

La perception n’est qu’une machine à coudre l’inquiétude.

 « Et dieu? Pourquoi tremble-t-il ? »

Écoute, on ne peut pas t’inculper maintenant,

Aveugle, sourd, ankylosé dans ce silence,

Une étoile noire sur la bouche, on le fera plus tard.

Va-t-en, ton ciel est en bas,

Où dans la boue frémissent mille étoiles,

Pétales de chardon aux yeux de lynx.

« Et la barbe du dieu duveteux ?

Pourquoi me fait-elle des crocs-en-jambe

Si je te cherche ? »

Dans laquelle le temps danse et danse :

Premier né, premier mort, deuxième né, deuxième mort,

 

N’est qu’un rituel de la transe.

Va-t-en, mon ciel est trop haut

Et si tu y montes tu tomberas en sens contraire,

Flottant comme un ballon d’essai.

« Et les coquelicots ? Je les ai cueillis pour toi ! »

Bon, ça va, je t’attendrai sur la lame d’une scie :

On va profaner tes yeux blancs,

Tels deux myriapodes hypocrites,

Faisant des façons avant de percer la pomme.

 « Et toi que je trouve filtre au monde ?

Pourquoi as-tu du sable fin dans la parole ?

Me prends-tu pour un homme clepsydre ? »

Sssstttt, dieu n’est pas en forme aujourd’hui,

Il a perdu son frac blanc dans ces marécages…

Sssstttt, sinon il te contraindra à dire la vérité

Et alors … ?

« Et ce soleil qui fait la queue à la lune ? Pourquoi risque-t-il ? »

Sssssstttt, enfant aveugle, perdu par des aveugles,

Enfant sourd, perdu par d’autres sourds,

Ssssssttttoi, premier né de l’absence,

Je te tirerai en clous à l’eau

Tirer en clous

(Ssssttttt, dans mon ciel l’eau est inverse,

Que des sons : u, a, e

U ultime, a abandon, e égoïsme ou élimination),

Ssssttt, je te pousserai sensuellement vers le bord de la marge,

Ne te tourmente pas pour si peu

Comme la langue de la cloche

Pénétrant ma bouche

Contre ma bouche sablonneuse

Tu te heurteras agréablement

En arrière-en avant, en arrière-en avant,

Tu t’allongeras dans mes oreilles

Comme dans un sanctuaire optimiste,

Tu tomberas dans ma chair

Tu ramperas en ligne droite,

Tu flatteras mon cœur,

T’accrochant à l’air qu’il dégage

Tu parleras sur l’oubli:

Être ce monde en soi et n’avoir personne au dedans. Te répondre à toi-même en ricochant la question, te laisser emporter par ce phénomène qui vibre continuellement et dont tu ne connais ni le pourquoi ni la direction! Et dans cette direction de nulle part vers ailleurs, en ligne directe ou en pleine courbe, avoir la révélation que les sons ne composent pas une vérité, mais bien ces codes de langages ou ces routes électro-acoustiques, du manque de la logique langagière.

 

Stuttgart, le 10 juillet 2004