|
بایگانی صفحه اول شعر نگاه کتابخانه شعر، علیه فراموشی پیوند ها |
ژوس اولِتا
Jos Olettaدر
مارسی به دنیا آمد و مُدرس مدارس ویژه است. اُولِتا شاعر و
داستان نویس و طنز پرداز است. طنز های او به ویژه علیه زورگویی
و نابرابری های اجتماعی است. او برای کودکان هم داستان های
مصور می نویسد و در زمینه
گرافیک های غیر معمول که شیوه ای از نوشتن است، آثای
دارد.
ژوس اولِتا برنده جایزه ویکتور هوگو در جشنواره اروپایی شعر و
هنر، همچنین برنده جایزهء اول شعر شهر لِه بُوْ
دو پُرووانس
Les Baux-de-Provence
در جنوب فرانسه
است. علاوه بر این اولِتا یکی از برپا کنندگان دوره های ماهانه
شعر خوانی در کافهء «جای عجیب و غریب» در اِکس آن پرووانس
Aix-en-Provence
واقع در جنوب فرانسه است.
آثار
1- بین آن ها [ زنان] و من، دفتر شعر،
با نقاشی های شاعر. انتشارات ب. بورنوویل، گرونوبل،
1999 .
2 - مارسی، قطب و راز و رزم اش، دفتر شعر با نقاشی های شاعر،
منتشر شده در سال 2000م، به مناسبت دوهزار و ششصدمین سالگرد
زاد روز این شهر.
3- رویارویی،
دفتر شعر، انتشارات ژوس مُو، سال 2001 م.
4- اندیشیدن به کنار، معرفی گرافیک های شاعر و گفتگو در باره
آن ها، سال 2002م.
5 - چنان دور که نبودن، دفتر شعر، انتشارات کوسموفونی، سال
2003م.
6 - تابلوهای زنان، مجموعه
نوشته های مصور توسط شاعر در باره زنان، انتشارات
کَرْدِر، سال 2005م.
7 - مردم روستای من، مجموعه داستان، انتشارات ژوس مو، سال
2000م.
و نوشته های بسیار برای کودکان.
دوازده شعر از ژوس اُلـِتا /
Jos Oletta
1
درنگ
همه چیز را جذب می کنم، چیزی منتظر من نیست
هیچ گونه بازتابی از شناخته هایم در جاهای دیگر نمی یابم
بیش از اندازه پراکنده شده ام
نهایتی فراتر از بی ثباتی
در همه جنبه های زندگی.
سرمست از واژگان، به خود خواهی ام میدان می دهم
اگر به آن ها تن بدهم، اندک اندک مغزم را خواهند جوید
و سرچشمهء هیجان هایم خشک می شود
چون لوبیای سبزی خشکیده
نیمرخی
از چهره ای مصصمم اما همیشه پنهان
سرشت آدمی که شکل بگیرد
جسم و روان را به بردگی می گیرد
با سر و صدا، با شباهت ها، در سماجت ها
نیاز دارد باد و هوا را تنفس کند
یک نواختی افسرده ام می کند
تنها برای رو در رویی با اندیشه ای ناگهانی است که می نویسم
- دارم وقت تلف می کنم-
بی خانمان
من همراه خوبی هستم
جانوری معلق
به ویژه که از هیچ کس انتظاری ندارم
نقطه ارتباطم
به دور از همهء تحسر هاست
زمانی بدون فردا
اندیشهء همیشگی ام است
سر انجام محروم از هیجان، پریشانی، اظطراب
و حتا از خودم خواهم بود.
3
زیاده خواهی
می خواهم مانند بادی باشم
تنها
چون باد سرد شمال
گرگی برای
چوپان ها
لرزشی بی پایان
چرخش تند زمین
گام های شتر
روی شنه های روان
کرم شبتاب سبز رنگ باشم
درون ِ همهء پلک ها
پروانه ای چرخان
پرتویی از نور
سازندهء راز
یا بادبادکی سرگردان.
4
ناگهان بیداری
آدمی از همه چیز می ترسد
این تنها باد است
که جنگل مرده را به صدا در می آورد
و تپه ها را به تکان خوردن وا می دارد
جایی که ماه نشسته است
آن جا رؤیایم
قوی تر است
و ترسم به خواب می رود.
5
سراب
در شب زمستانی
آسمان ِ تپه ها
به دریا می ماند
ابری مبهم، راه سفر کج کرده
به نرمی پیچ و تاب می خورد
و با برد باري مرا به غرق شدن
ابدی دعوت می کند.
6
صد بار
از راه ارث، به دلیل خانوادگی
دین قانون من بود
اما بر اثر مصرف،
و درنگ کردن بر آن، به جزئیاتِ شادی های دروغین آن پی بردم
همچنان که دو رویی و ریاکاری آن را شناختم
و گمراهی ها و انحرافات ِ کمین
گاه هایش را
کمین گاه هایی که بر ایمان استوار مردمان قهقهه می زد.
7
بن بست
دیوانگی یعنی وابستگی به سوگندی که کشندهء است
برای همه زمان ِ
از دست دفته
که به هیچ چیز شبیه نیست.
دیوانه و وابسته بودن به رازی معلق
آویزان در جاده ای بن بست
و کج راهه ای منحرف،
دیوانه کسی است که خود را انکار می کند.
8
آرمان شهر
آرمان شهر این اندیشه را پیش می آورد که آینده پیش روست
در حالی که آن، در اکنونی حضور دارد
که در این لحظه به گذشته تبدیل شده است
و هر بار که از نو آغاز می کند
جست و جوی ِ آنچه پیش روست
در پشت سر
چیزی را می یابد که درون اوست.
9
رو در رویی
در شب، هنگامی که دختر بچه می خوابد
رؤیاهایش گنج های اوست
تفاوت ها آزاد کننده او
تاریکی و نور
رستگاری، تیره بختی
امید، سرنوشت
ناتوانی، رشد
تکبر، تلاش
وظیفه، و امور پیش پا افتاده
و قانون جنگل که قوی ترین است.
10
یقین
آزادی
سرزمینی تنها و رها شده است
اگر چه نمی توان هر روز به آ ن جا پای نهاد
با این وجود، این سرزمین وجود دارد
و گذشته و آینده را گسترش می دهد
برای لغو زمان
حضورش را به یاد داشته باشیم.
11
تظاهر
باخنده همراه شدن به امید ِ نشانی از خود بر جای نهادن
خود را فرمانبردار نشان دادن تنها برای دستیابی به آرامش
تظاهر به خوب بودن برای جلب توجه
محدود کردن انگیزه های خود برای شبیه شدن به دیگران
تلاش برای بزرگ نشان داده شدن به تصور تغییر
میل به بی تفاوتی برای هر چه بیشتر خود را بزرگ نشان دادن
دانش اندوزی برای دور کردن ترس از خود
تقلید به دوست داشتن برای تنها نماندن
تظاهر به دانستن حقیقت به تصور آزادی.
12
پیشرفت
مدام به گذشته اندیشیدن
به جای پای های پاک شده
به تلاش هایی برای پیروزی
به بام های آرامش بخش
به رنج های دشوار و ناهموار
کار
به کشت و کار مدام و بی وقفهء زمین
چنان که گویی زمین زادگاه نور است
از اقداماتی که پیش تر به انجام رسانده
چشمه سارهای روشن زیرزمینی سیلاب ها را به حرکت در می آورند
ریشه هایش به شاخ و برگ های سبز تبدیل می شوند
هنگامی که باد به گردش در می آید
برگ های تازه را به لرزش وا می دارد
با این وجود، انسان با شتاب
می گذرد
با گام هایی که
دور و نا پدید می شوند
و همهء رؤیاهای گذشته اش را آشفته می کنند.
1
PAUSE
J'absorbe tout, rien ne m'attend
Je ne retrouve plus ailleurs l'écho de ma conscience
Je me disperse avec outrance,
Transcende enfin l'inconsistance
De tous les aspects du vivant.
Les mots m'enivrent, je laisse glisser mon ego
Si je me livre, ils grignoteront mon cerveau.
La source de l'émoi se tarit
À sec, comme un haricot
Contour profilé,
L'air déterminé mais toujours caché
L'esprit prend forme
Corvéable corps et âme
Au bruit, à l'image, entêtants
Besoin de respirer de l'air et du vent
La monotonie m'éprouve
J'écris seulement pour affronter la pensée subite
-Je perds mon temps-
2
S.D.F.
Je suis de bonne compagnie
Animal en sursis
Surtout je n'attends rien
Point lié,
Loin de tous les regrets.
Le temps sans lendemain
C'est la pensée sans fin
Enfin privé d'émoi
Et de moi.
3
EXTRAVAGANCE
Je voudrais être un vent
Le mistral solitaire
Le garou des bergères
Un fort frémissement,
Le galop de la terre
Le pas du dromadaire
Sur le sable glissant,
Le dessous des paupières
Le ver luisant fougère,
Un papillon tremblant,
Un faisceau de lumière
Ou faiseur de
mystère,
Un cerf-volant flottant.
4
SURSAUT
L’homme a peur de tout
Seul le vent
Fait craquer le bois mort
Tressaillir la colline
Où la lune se pose
Où mon rêve
s’accroche
Et ma crainte
s’endort.
5
MIRAGE
Au soir de l’hiver
Le ciel des collines ressemble à la mer.
Un vague nuage
change de voyage
Ondoie
lentement
Patiemment s’engage, m’invite au naufrage
Indéfiniment.
6
CENT FOIS
Par héritage
La religion était ma loi.
Mais à l’usage,
Ma réflexion a détaillé les fausses
joies
A détecté les mascarades
A dérouté les embuscades
S’est esclaffée de bonne foi.
7
IMPASSE
Folle et liée
au serment qui la tue
À tout ce temps perdu
À ne rien ressembler.
Folle et liée
au secret suspendu
Au chemin sans issue
À la voie détournée,
Être folle à
nier.
8
UTOPIE
Laisser croire que
l’avenir est devant
Alors qu’il est dans le moment présent
Qui deviendra passé
Et chaque fois recommencer
A rechercher devant
Derrière
Ce qui est dedans.
9
CONFLIT
La nuit, petite dort,
Les rêves sont tes trésors,
Les contrastes ta liberté
L’ombre et la lumière
Le salut, la misère
L’espérance, le sort
L’impuissance, l’essor
L’insolence, l’effort
Le devoir, la poussière
Et la loi du plus fort.
10
CERTITUDE
Liberté
Espace solitaire abandonné
Ne pas s’y
rendre chaque jour
Mais
y rester toujours
Élargir sa mémoire
Pour abolir le temps
Retenir le présent.
11
FAUX-SEMBLANTS
Accompagner les rires pour
y laisser sa part
Avoir l’air d’obéir pour obtenir la paix
Simuler l’attention pour paraître présent
Limiter ses élans pour ressembler aux autres
Essayer de grandir pour croire au changement
Vouloir l’indifférence pour s’estimer encore
Forger la connaissance pour ne plus avoir peur
Contrefaire l’amour pour ne pas être seul
Feindre la vérité pour s’imaginer libre.
12
PROGRĖS
Penser à tout ce temps passé
Aux effets effacés
Aux efforts
triomphants
Aux toits
réconfortants
Au labeur
acharné
Aux labours
incessants
Comme si la lumière nous venait de la terre
Des actes précédents.
L’eau claire souterraine fait rouler les torrents
Ses racines deviennent
de verts élancements
Quand le vent se promène
En tremblant doucement sur les feuilles nouvelles.
Mais l’homme va courant
D’un pas où s’écartèlent
Tous ses rêves d’antan.
|