سهیلا میرزائی



 soheilaMirzaei

 

دو شعر از مجموعه‌ی «می افتم از دست ام»

 

زیر پوست تن ات جا مانده ام

 

پوست انداخته­ام

آنقدر که با اعصاب لُخت در خیابان­های شهر پرسه بزنم

پوست انداخته­ام تا پوست کلفت شوم

 

وقتی پرنده شوی         دنیا را از بالا خواهی دید

من اما کِرم شده‌ام به رنگ خاک

تا دنیا را از درونش دیده باشم

 

حتا اگر ساکن کره‌ی دیگر شده باشی

یا من زیر پای عابر پیاده لِه شده باشم

 

درک حضور بی­فایده است

اینجا حوزه­ی درد است

قدری هوای تازه کم دارد

 

تب کرده­ام

روی داغی تن‌ات راه رفته­ام  فکر کرده­ام  خوابیده‌ام

 

حالا

حالا دیگر به اندوهت نُک نزن

مثل من پوست بیانداز

 

کمی دیگر با تو خواهم خوابید

آن وقت

با یک حرکتِ دست کمی از دیروزت را پاک خواهم کرد

 

کلن، 2006

 

 

 

هی ها هو

هی یا هو

هیاهویت هیولایم  شود

دهان هسته تف کند

بپیچم در پیچ

پای پر از راه  راه پر از پا

بچرخد دورِ خود بپیچد دور

 

هی ها هو

هی یا هی  یا هو

دکمه‌ی پیراهنت را بپیچان

هوا در گلویت چرخ بخورد

تف کن هوا بپیچد

 

باشدان آچمادی بو گونلر

گوردونوز گاچدیز هئی ایللر

هارالی‌سان

گونلریم گئچیر       اوت سوز   سؤز سوز

 

حوالی خالی

می‌چرخی که چه

خانه‌ام خیالی شده

خال شده‌ام تک میان دیوارهای برعکس

رعد می‌زند برق‌ام می‌رود همین حوالی

هی کن هیاهو را

هو کن هیولا را

بچرخ میان خیال‌ها  خام

حتا اگر خالی

حتا اگر زبان بچرخد

و هیچ نچربد

بی‌خیال

 

کلن، 2011

 

 

زیرنویس:

ترجمه‌ی سطور ترکی به زبان فارسی:

 

روزهای از سربازکنی هستند

ای سال‌هایی که پا به فرار گذاشتید

از کدام سرزمینی

روزهایم می‌گذرند     بی‌حرارت  بی‌حرف