|
بایگانی صفحه اول شعر نگاه کتابخانه شعر، علیه فراموشی پیوند ها |
گرگنامه
١
گرگی در بحر حیرت فرو رفته بود،
چونانکه او را، از خود و دنیا، هیچ خبر نبود.
گفتم ای همه سوال،
چه پرسیدی که پاسخت نبود؟
گفت عمری در پی بره، گذاشتم.
گریز دائمش ندانستم بهر چه بود؟
٢
چوپان به برهها،
قصهی «میهمانان ناخوانده» را،
با عشق یاد میداد.
گرگ میشنید،
با زور در را هل میداد.
٣
مهتاب در مرداب میتابد.
آواز قورباغه، بوی تنهایی،
پرواز پشه، هیاهوی شب، میخوابد.
ناگاه مردی سپیدموی،
با سری گرگ و میشروی
در
ردایی سیاه
که پوشانده نیمی از قایق را
از نخلهای مرداب، برون میآید.
میش، شعری عاشقانه میسراید.
گرگ، زوزهکشان دهان میگشاید.
میپرسم: «نامت چیست، که وجودت چون خیال هست و نیست؟»
میگوید: «بازیگری که نمیداند کیست.»
|