شکوفه تقی



  shekoufehTaghi

         گرگ‌نامه

١

گرگی در بحر حیرت فرو رفته بود،

چونان‌که او را، از خود و دنیا، هیچ خبر نبود.

گفتم ای همه سوال،

چه پرسیدی که پاسخت نبود؟

گفت عمری در پی بره، گذاشتم.

گریز دائمش ندانستم بهر چه بود؟

 

٢

چوپان به بره‌ها،

قصه‌ی «میهمانان ناخوانده» را،

با عشق یاد می‌داد.

گرگ می‌شنید،

با زور در را هل می‌داد.

 

٣

مهتاب در مرداب می‌تابد.

آواز قورباغه، بوی تنهایی،

پرواز پشه، هیاهوی شب، می‌خوابد.

ناگاه مردی سپیدموی،

با سری گرگ و میش‌روی

در ردایی سیاه

که پوشانده نیمی از قایق را

از نخل‌های مرداب، برون می‌آید.

میش، شعری عاشقانه می‌سراید.

گرگ، زوزه‌کشان دهان می‌گشاید.  

می‌پرسم: «نامت چیست، که وجودت چون خیال هست و نیست؟»

می‌گوید: «بازیگری که نمی‌داند کیست.»