شهلا آقاپور



 aghabour

شهلا آقاپور شاعر، نقاش ،مجسمه سازومدرس هنر در خانواده ای آذری زاده شده است . وی پس ازدريافت ديپلم دررشته علوم طبيعی وادبيات فارسی، به ادامه تحصیل دررشته های هنروطراحی دردانشگاه تهران پرداخت 

شهلا آقاپور پس از تلاشهایی در زمینه روزنامه نگاری، به آلمان رفت و از سال 1365 ساکن آن کشور شد. ودرسا ل 1373رشته تعليم وتربيت اجتماعی وهنردرما نی رادربرلين بپايان رساند. سپس بعدازادامه تحصيل هنردردانشگاه آکادمی  برلين درسا ل1381 موفق به دريافتِ فوق ليسانس ازدانشگاه آکادمی هنرهای تجسمی برلين گردید.
Master of Art(Arts in Context) تخصص درآموزش ِ علم ِ هنر با پروژه های مختلف هنری)

شهلا آقاپور پايا ن نامه خویش را به نام " هزارو يک پل به سو ی هنر" ، که از تجربيات عملی و نظری پروژه های مختلف چندين سا له اش بود، در قالب داستانهای کوتاه و شعرِ بهم پيوسته اجتماعی وهنری ، که پا يه و اسا س آن به انسان وعشق معطوف است، نوشت .

شهلا آقاپورازسال 1371 نما يشگاههای متعدد انفرادی وگروهی درگالری های مختلف اروپا،از جمله آلمان بويژه درمراکزفرهنگ وهنربرلين برپا داشته، که نقاشيهای او با جندین اشعارش  د ر چهارکتابچه نقاشی گروهی و يک کتاب نقاشی فردی (کاتالوگ)ازطرف اداره فرهنگ وهنرگالری اشتگليتس برلين چاپ شده است. . 

وی ازسال 1374 نيز جلسات متعدد شعرخوانی به زبان آلمانی وفارسی درمجامع فرهنگی و ادبی آلمان همچون خانه ادبيا ت "برتولت برشت"،"مجلس برلين"، "وزارت فرهنگ وهنر برلين" و غيره برگزار کرده است .

از شهلا آقاپوردو کتاب شعر به ربان آلمانی و پنح جلد کتاب شعربه زبان فارسی بصورت گزينه های اشعارفلسفی و اجتماعی ِ 1380-1370 به نام های، " انديشه های حسی" (چاپ ايران نشرقصه1384)، " آشفتگی جهان " و " ذرات گرم حس " (چاپ آلمان نشرآيدا 1384) وکتابهای دیگرش در قالبهای تازه ای بنامهای " مرواريد سياه " گزينه ی اشعار اجتماعی، سياسی و " پروازسرخ تن " گزينه ی اشعار عاشقانه، به چاپ رسیده است. 
همچنین چندین سروده از شهلا آقاپور به زبان آلمانی درکتاب های  شاعران مهاجر  به زبان آلمانی  در آلمان انتشار یافته است.   
 
در سال 2010 کتاب شعر اولیور توییست  در تهران چاپ و نشر پاپ  به زبان آلمانی منتشر شده است .


شهلا آقاپور ازسال1377 فعالعيتهای نمايشی کوتا هِ مدرن ِ هنری(پرفرمانس) داشته است که به نامهای " اسطوره ها" ، " چشم خدای زن " ، " بهشت و جهنم " ، " سايه و نور" ، " يکی در دو جهان " ، " آشتی و نزديکی فرهنگها " ، " فلسفه اِروس " ونيزنقاشی روی بدن برهنه درکنار نمايشگاههای نقاشی وشعرخوانی، به نوشته وکارگردانی خود او، به اجرا درآمده است . 

شهلا آقا پورعضو کانون هنرمندان آلمان ، عضوانجمن قلم(پن) آلمان ،عضو نویسندگان مهاجربرلین وجیو در سال  نیز يکی از دبيران کانون نو يسندگان ايران (در تبعيد) بوده است .

اودرحال حاضرهنرشعرهايکو، وهنردرمانی رابا پروژه ها وايده های تازه تدريس می کند. يکی ازاين پروژه ها به نام "ماندالا" (دايره،چمدان زندگی ) با اشعار هايکو و غيره شرکت کنند گان می آموزد. شرکت کنند گان يا هنرجو يان در اين پروژه ها نه تنها روش هنر نقاشی و فرم دادن خاک و سنگ رادرقالب موضوعهای مختلف علمی فرا می گيرند بلکه از نظرروحی و روانی نيز آرامش می يابند. شرکت کنندگان با بحثهای هنری، ادبی وعلمی دررابطه با موضوع مربو طه، خود وسیله ی شناخت ازیکديگر می شوند . 


شهلا آقاپوردر زمینه سرایش شعر و خلاقیت هنری خویش، می گوید:


"
خلاقيت آثارواشعارمن لحظه هايی ست که از صميميت و پروازاحساس درونی، تفکرو انديشه های فلسفی ی شورزنانگی ام سرچشمه گرفته اند که از سادگی به سادگی رسيده اند، شايد بلحاظ معنا و مفهوم کمی پوشیده و پيچيده باشد، اما درعين حال ساده است. چشمها که هسته مرکزی هنروشعرمرا تشکيل می دهند، نقشی که متاثرازحساسيت من می با شد وبيانگرخرد وحس عا طفه ای که در من بر انگيخته شده و تاثری که بوجود آمده ، نيز نيازهای درونی بشراست همواره درکارهايم بوضوح پيداست. رهائی احساسات من ازطريق ابزار واژه ها، کلمات، خطوط، رنگ ها، خاک و سنگ همانند آيئنه منعکس می شوند. عُنصر خيا ل، ايماژ ، تجربه و شيفتگی در آثارم جايگاه ويژه ای دارند که بازتا بی ازواقعيتهای زندگی ست وعشق نيز انگيزه ی تداوم و پا يداری کارهای هنری ام ميباشد . من می خواهم انسان، طبيعت، شعر و هنر را درهم بیامیزم ومعنای ِ فلسفی به آن بدهم همچنا نکه انسان نه تنها خلق شده بلکه  خا لق خويش هم است

http://www.google.de/webhp?source=search_app - hl=de&tbo=d&sclient=psy-ab&q=shahla+aghapour&oq=shahla&gs_l=hp.1.0.0l4.3385.5445.0.8293.6.6.0.0.0.0.541.900.4j5-1.5.0...0.0...1c.1.2.hp.cZsmF-EgmNQ&pbx=1&bav=on.2,or.r_gc.r_pw.r_qf.&bvm=bv.42261806,d.Yms&fp=256099df22a415b4&biw=1051&bih=658 . " 

 

آوازهای تفاهم


به درخت سفید نگاه می کنم
 
رودریگو ناخن موزون
 می کشد بر گیتارش
 
 آوازهای تفاهم آران خوواس
می خروشد

آدیا هنوز ناآرام 
 اشک می ریزد
 بهانه ای برای افسردگیش
 و آرتی نوجوان را
 
 که  در گورستان هامبورگ
 
 خاک شده ست
دل تنگی می کند
آه مرزانسان
-عدالت جهانی کجاست

آلن  پسرم 
برف ها را گوله گوله می زند
برتن ودستها ی درختی
 که هر شب کنار آن
 
به تمرکز اندیشه ی
 نارنجها می رسم
 
خواهرم تلفن می زند
چه نشستی کنارآن درخت
 اینجا  در سرزمین نیرنگ
 از آب گل آلودِ قدرت
 ماهی ِ لذت می گیرند
 کین های کهنه
 
 نژاد پرستی هزاران سال پیش
 
 در بازیگرانی بنام
 
باورها ی بشر تازه می شود

 بشر- آدم
 چه نشستی
 
 انگار دارد  دنیا را جنگ  
 
چنگ می زند

نمی دانم چه کنم
توانم  کشف مروارید  چکامه ها
 و نگاره پروانه ها ست
کارم پیشکش
 
رنگها ی امیدزرد آبی ست
که بر پرده سبز زندگی
نقش می زند

صبر کن گوشی را نگه دار
آلن می خواهد گوله برفهایش را
 در یخدان پنهان کند

برف پشت پنجره می ساید
به درخت سفید نگاه می کنم
 
رودریگو ناخن  موزون
 می کشد بر گیتارش
 
 آوازهای تفاهم آران خوواس
چه می خروشد ....

ژانویه 2009

شهلا آقاپور

 

یو اکین رودریگوآهنگساز وموسیقدان  اسپانیایی متولد22 نوامبر 1901 در ساگونتوو مرگ 6 جولای 1999 در مادرید

 

 

بغض ملانکولی

امشب سیصد وشصت و پنچ ماه
به موهایم  چسبانده ام
بتماشای پنج هرم آتش
می نگارم   ستاره ی سبز
جوانه ی حسرت
برپوست آسمان

یادگاری بنام تو 
و تو- ها ی دوست

امشب حضورمهتاب درمن
سپیدگون پراست
و ستاره ای روی زمین  بی قرار
که آرامی نیست دلم را
حسی نیلگون از تو با من ست
حس می کنم  کسی  صدا می زند
آن  کس کودکی ست بی کس
آن کس زنی ست در خیابان سقوط
آن کس مردی ست در زندان نگون
به  انتظار ی ابهامگون

امشب سیصد وشصت و پنچ شکایت
نوشته ام بر پیشانی زندگی
بتماشای سیصد وشصت و پنچ گزارش جهان
محبوس  لابلای شیشه ی  زمان
گره میزنم کاریسمای اوبا ما در پراگ
با سروده ای  بنام رابین هود

امشب سیصد وشصت و پنچ بغض ملانکولی
درگلویم انباشته شده است
و نقاشی غروب کاسپار داوید را
به مو هایم  نارنجگون می بافم
آه  یاران
آنجا اسیر ند..

آپریل ‏2009‏‏


رابین هود: یک شخصیت داستانی و کهن در فر هنگ انگیسی ریشه دارد و به سده های میانه باز می گردد.
رابین هود  در فر هنگ عمومی  : نماد حق طلبی،ستیز با ستم و بخشش  دارایی های ستمکاران به مردم نیازمند و دردمند است. Robin Hood

خبر جها ن
 

 

به تماشای جهان  گوش ایستاده ام

پرتاب انسان را از بالای حماقت

و شکستن مجسمه ی بودا

در زنگ زدگی طالبان

 

گنجینه ی تاریخ شخم می خورد

صحنه بازی من منم  تو نه

به نگرانی پیوند گوشتهای سمی

در بدن  به نمایش ست

 

ضعیف را لگد کنید آقایان کارگردان

تقصیربرگردن زنان پشت پرده بیندازید

شکستن گردنهای باریک راحتتر ست

جنابان جاه طلب

 

من در خودم  می دوم

وآه سبزم درباغچه ای متمرکزست

 

به شنیدنت  همه گوش  به چشمم

با تو اما هم قافیه نمی شوم

 

چنان از بیراهه می زنی  که قلمم

درروزنامه های خبری گم می شود

 

مادرمیگفت دخترم رنگواره بنویس

جهان را شاید پیدایش راه دیگریست

گوشواره صبوری به کتابت آویزان کن ...

 

دسامبر2008

 

 


دو ايستگاه ِ خيال

 

        اتوبوس می رفت

من نشسته

اوهام می رفتم

 قاصدکِ حسِ ِ تو

 در من با من می خراميد

 

انديشه ام می بافت

        واژه به رنگ

نسيم نو به ستاره

طرح دو عاشق

برهنه در آب

 

پاييز ِسرد ِ دلچسب

فواره ی آفتاب

ازشيشه ی اتوبوس

 صف به صف می چکيد

 

آنچه می ديد م

ماندگار احساس بود

 حضور حس ِ عينی تو

در خيالم

جذب ِ پرنده به آسمان

و اسب ِ سرکش ِ شب

 به تصور ِ آرام ِ روزِ

 وسعتی  که

 امواج ِ خيالم را اوج می داد

 

ساری گلينين  ِسودا ناقيليننان

 تبريزين جام داغينين

 نازلی مارالی اولديم

سنين چينووين قاناتداريندا

اوچديم

سننن  ِگتد يم آذربايجانا

اوشاخليقيمين  ياشيل شَهَرينا

 

با قصه ی ُسودا گر ِ ساری گلين

نازلی ِ مارالِ

جام داغی ِ تبريز  شدم

روی بال ِ های

 شانه ات َپر کشيد م

با تو رفتم آذر بايجان

به شهر ِ سبزه گون کودکيم

که بيست و نه سال ست

ديگر آنجا گل آبی مِهر

نمی شکفد

همچنان باغی خشک

از ابرهای حبس شده

که جای بارشش نيست

 

آه با تو سوار

بر اسبی  سياه ِ شبق شدم

در يال ِ بلند ای اسرار  ِمن

که از چشمدان آبی ِ نقاشی ام

سورمه ای تر بود

 تا  در نگاه ِ بی زمانی

ادغام  شويم

 

اتوبوس می رفت

من نشسته با تو

می رفتم

ديشب سکوت ِ حزنبار ِ تو

رازِ ِ حسرتها فاش می کرد

 پنچاه شعر  ِ  بی تابی ِ ات

قلبم را بی قرار

 

آنقدر شتاب زده

 عاشقم  بودی

که نگران ِ ديوانگی ات شدم

 

دل را به در يا زدی

گفتی هر چه بادا باد

بگذار همه بدانند

 می خواهم ترا

 به اندازه ی

 آغوش ِ جهان

که تا به حال

گم کرده بودم

 

 اتوبوس می رفت

من با خيال تومی رفتم

نوازش ِ خورشيد

 داغم می کرد

 

نا گهان

صدای بلندی گفت

ايستگاه ِ قصر ِ بلوو برلين 

Schloß Bellevue  Berlin

 

هول هول  خنديدم

آه دو ايستگاه

را رد کرده ام

من بايد  ناسيو نال

 گالری با شم

Nationalgalerie

 

 راننده خنده ی حيرتی

 پر تاب کرد

 خا نم کدامين رويا يی

هول هول پياده شدم

باز فوج  فوج

 هزار و يک

 مرغ ِ حس تو

با من  بود

راهم  به ناسيو نال

گالری دورشد

  وای اگر پر های

 چنبره ی  خيال ِ تو

  دست بر دارند...

 

 

نوامبر 2007