|
بایگانی صفحه اول شعر نگاه کتابخانه شعر، علیه فراموشی پیوند ها |
پرده آخر:
1
می رقصیم
موسیقی میان لرزش تنهامان سُر می خورد.
آمریکا
بالرینی کوچک
با پاهایی فِرز
روی صورتهایی شور
طرح نقشه هایی غریب
هندوچین
آرام آرام
میان معابدی عود بو
می چرخد و می لرزد.
من با تو
تنها تو،
هیروشیما
گرمای تنهامان را بو می کشیم
عاشقانه می رقصیم
محکم،محکمتر در آغوشم بگیر
عطرِ جدیدِ من
بویِ تندِ لبنان را می دهد...
2
رقصیدن سکوت است
مثل آوازهای دسته جمعی
تهران
کافی شاپ ها
سیگارها بین چهره هایی گله مند دود می شود.
ماشین ها
ترافیک
تن هایِ خسته میانِ خیابان ها گم می شوند.
جایی می لرزد
تکان می خوریم
می نویسند:این روزها نرخ سیگار بالا رفته است
می لرزد
منجیل
بم
چهره ها میان کودکیشان خاک می خورند...
3
رو به پنجره ای کوچک
آسمانی آبی
پاهای لختت داغ می شود
میان روغن و آفتابهای خزر
رادیو روشن است با صدایِ گیتار
تلویزیون
روزنامه ها
یازده سپتامبر
آرام آرام
خودش را میان دستهایت برای نوشتن پرده ای جدید جا می گذارد...
4
روزنامه ها موشک می شوند
کلاهی کوچک روی سرت
قایقی در دستهای کودکانه ات
و کلمه هایی که میان اسباب بازی های جدید،نامی جدید را می
سازند.
لبنان
فریاد و تورهای تابستانی و بلیطهای باطل شده
حیف شد
چقدر می خواستیم خوش باشیم و برقصیم
و باز می لرزیم
می لرزیم
نقشه های اتاق خیس می شوند با چشمهای من
لباس شنای تازه ام
روغن و قهوه
کنار همین دریا...
5
تیمور،چنگیز،اسکندر
مهم نیست کدامشان زودتر آمدند
مهم رقصیدن است
من در آغوش آنها
با خاطراتی از جنگهای جهانی
وقتی هیتلر میان بازوهای آفتاب سوخته ام
مظلوم ترین پسر دنیا می شد...
6
زرتشت
دستهایی رو به آسمان
فرشتگانی عادل
خدایی مهربان...
دیگر فرقی نمی کند
وقتی مسیح آشفته می شد میان خوابهایی پر صلیب
اینبار کشتی نوح حرکت نمی کند
و سرزمین های مادریمان می رقصند...
7
خواب می دیدم
پروانه ای کوچک
گل های بنفش و قرمز
هابیل و قابیل
نمی دانستم کدامشان پای رقص بهتری خواهند بود...
رقصیدیم رقصیدیم
هر شب سه تفنگدار بودیم
در آغوش کودکانه مان
و روزها در دشتهایی پر گل می دویدیم...
مرگ:
پشت تمام دیوارها
بین انگشتهای دستم
زیر پیراهن خوابم
لا به لای موهای سرم
آرام آرام پخش می شود و می چسبد.
سرنوشت:
من عاشق مهدی بودم
مهدی عاشق ناصر
ناصر به بنفشه فکر می کرد و بنفشه به سارا
سارا بیشتر از هر چیزی دل به بابک بسته بود
بابک و حسین بدون چمدان و پاسپورت به اروپا رسیدند.
هیچ دو نفری کنار هم عکس نشد
مثل رختخوابهای دست نخورده مادرم
مثل الناز وقتی نمی خواست زنِ پسر عمویش بشود.
با اجازه بزرگ تر ها، عروس هلهله های فامیل شدم
و لبهایم با خواهرهای داماد به اشتراک رفت
مادرم تسبیح می انداخت و می گفت: سرنوشت سرنوشت
من عاشق مهدی نبودم
عاشق شوهرم نمی شوم
من زنی را می خواستم
که در شب عروسی ام
با موهایی بلند و مشکی به تمام خاطرات نداشته مان می پاشید.
مار پله:
مادرم گفت:چشم خورده ای،بهتر از اینها بودی
هیچگاه بهتر از این نبودم
نیمه نهفته چیزهایی که می نویسم
خوشگل برای چشمهایی که پر از زنم
و هر قدر آدم باشم،پشت این نقابی که بر چهره ام می کشم،هیچم!
تنهای زیادی بزرگ کردم
چیزی قرض ندادم
تنها قرض الحسنه خدا در بهشتی مفلوج شده ام
گندم می شوم
زیر دندان فرشتگانی که خوب می دانند برای خوب بودن، بهایی باید
داد و گناه زاییده خیال آدمیزادی که شفای چشمهایش را چیزی مثل
تقدیر دزدید.
دنیایی پر از الکل و سیگار
زیر نورهای شلخته
عق، عق می زنم بهشت و گندم
اینجا پر از قوانین مارپیچ است که روی آرزوهایت راه می رود و
می پیچد
می پیچر و راه می رود
تو، مهره کوچک مارپله زندگی
وقتی خودت را میان آرزوهایت رویا می کنی.
|