سپهر مساکنی


 sepehrMasakeni

      

شب شیشه های شکسته

 


چه صحنه ی خاک نشسته ای است
این نت اعدامی در گلوی سیم

به ضرب تازیانه هی بی صدا شدن

تار عنکبوت بسته
حسرت نمایش کدام پروانه شدن ؟

جانم برایتان بگوید که :
تاریخ دهانی ما برای دهان به دهان شدن
حتی نفس نمیزند

بی سایه میشود این تنِ در شکسته
من پمپ بنزین   این جاده ها شدم

بنزین این چکمه های لعنتی در عبور شدم
سنگفرش رژه هر نابلد شدم

گم شدن در اذحام ترافیک

نفس تنگ تر از آن که
این قصه دهان به دهان شود

 پرسه در تاریخ شب شیشه های شکسته
هوای نوامبر برلنی
 
پلکان شکسته این فانوس دریایی شدن

در هیاهوی غلیظ مه گرفته زمانه ما
هی از کابوسی به تن کابوس دیگرغلتیدن  

مرا کسی از این
هزار کابوس پابرهنه
دریده خو
بیدار نمیکند؟
به ضرب و زور
هیچ قهوه تلخ صبح های سرد برلنی و بوسه های صورت نشسته
دیگر
بیدار نمیشوم

از
این هراس له شده صورت


تبعید یک قاب عکسٍ دیوار آجری شدم

 
گذشته
از شیشه پنجره سرچسبانده  به اتاق خواب هایم

پاهایم را با جنوبی ترین خاطره ها از وسط لعنتی باز میکند


به چشمهای هراس زده نگاه می کند
هی فالوس لعنتی اش را تازیانه میکند
تجاوز میکند این فانوس دریایی
به خواب کودکانه دریایی شدن

صورتم سنگفرش خیابان های شیشه شکسته ی
هجوم ارتش نازی این کابوس لعنتی

تقویم هنوز از شب دهم نوامبر هزار و نهصد و سی و هشت نگذشته ؟
سر به شانه های پوشالی عبور گذاشتن
و دل کندن
به نگاه شوفر اتوبوس زمانه تن دادن و
از بوفه ای به بوفه ای دیگر هی سربار شدن
آوازهای یهودی سرگردان را هی از بر شدن
با کوله باری از تکه های گسسته
از خود انتحاری بی صدا
رد میشوم

بغضی در گلوی سِن
این تاریخ مجهول
توی گلو هی می شکند
فریاد چرا نمیشوم؟
درِ شکسته یک سِن غربتی شدن

 

نام این شعر اشاره دارد به کریستال ناخت (شب شیشه های شکسته در زمانه نازی ها )
نوامبر / برلین

 

         آپریل یخ زده

تقدیم به  سمانه مرادیان                                      

آپریل  دوباره می شود،

دوباره ویتگنشتاین تمام میشود

  زمستان سرد و  تبعیدی سیبری

 تن خبر سرد است سرد

آنقدر سرد که دستهایش را،  ناخودگاه ول میکنم

سرد است، یخ شدی چرا تو دختر؟

با چشمهای وحشت زده،  یخ  می زنم

..................

 چند سالی است ، شاید هزاره ای

که آبستن فقدانیم

فقدان

انگار

وقتش است

پاهایم را باز میکنم

زنانه ترین دردهایم را میکشم

زور میزنم

از درد زوزه میکشیم

هم من ، هم تو در من

فرار میکنم

به رویا

از  تخیل متورم شده ام

من دوباره آبستن شدم

تو را

با خود میکشم

تو را در من

در سونو گرافی

دکترهای  سپید پوش

با نور فانوس های دریایی شان

هرچقدر کتاب جوید اند

باز هم

کشفت نکردند

  ........................

در تخیل متورم شده ام

می زایمت

آشتی میکنیم

 دست هم را میگیریم

چشمم را میبندم؛ از سر خیابان هرمان

تا خود امیر آباد خودمان

 دوباره از سر عصرهای اورانیان ، عرق سگی میخوریم

 سیاه مست شده ایم

به انقلاب می رسیم

................

پاهایم را باز میکنم

دردت به من سرایت میکند ،  دست و پا می زنی

کی تمام میشود این درد لعنتی؟

صدایم پخش می شود، روی هوای ملافه های سپید ضد عفونی اتاق

چیزی در تو سوز برداشته

معده ام میسوزد

غیابت روی تن  جهان سوز برمیدارد

روی نای و روده و معده ام

 پاهایم را باز میکنم

بیرون  میزنی

 عق میزنی

چیزی روی جهان می پاشد

آدم وار فراموش میشوی                          

 

انتفاضه

مرد آنارشیست بور من
با آن چَشم های آبی کم رنگ
با آرمان های جذاب سکسی اش

طرز عاشقی اش هم
بوی لشکر کشی خونین به هند میدهد
بوی خون اهلی آمریکا
به نام کشف آن میدهد

مرد آنارشیست بور من
با بوسه هایش غرق لذت از خیال استعماری تازه
میخواهد رام ام کند
اهلی شوم
رو سفید ام کند

مرد آنتی فاشیست پر ادای من !
با آن ژست ناجی وارش
صبح ها ازدل اروپا
با رولت و کروسان و اسپرسوی فرانسوی
همبستگی میکند با مصر سوریه و فلسطین

پایش بیافتد
مرد آنارشیست بور چشم آبی من
مدعی رهبری تمام جنبش های خاورمیانه ای هم میکند

مرد آنتی فاشیست درد و زهر مار و هزاران ایست من

مرا هم بومی وار
سر به راه می خواهد

گیج تناقضاتش
از خود دوباره سر میروم
سر ریز میشوم

عالیجنابان سیاه پوش
مرد انتی فاشیست چشم آبی من
با دو شیفیت موی بور کم رنگت

نه هرگز
تاج محل ِ تاج کلونی هایت نمیشوم
هرگز خیال ندارم
بوی ادویه و خاویار شمال دهد
این تن هیچ کجایی من

نه هرگز
کلونی جهان گشایی هایت نمیشوم

چیزی از هجوم استعمار سفید کم نمی کنی
با آن لباس سراسر سیاهت
عالیجنابان سیاه پوش
مرد خوش نطق ، چشم آبی من

مرا
به دخالت بشر دوستانه ات امید نیست
شر بمب های ناجی وار استعمار سفید ات را
بر دار و برو
تنها برو
گم شو

اصلا تا ابد
بن بست میشوم
ادامه این سه سال حصرنگفته بی صدا میشوم
پانوشتی از تاریخ ننوشته فرودستان میشوم
خانه ای متروک میشوم
دیوار چین می شوم

اصلا
من سالها است که
انتفاضه میکنم

حتی اگر آتش بست کنند
تمام شهر با استعمارگرانش

انتفاضه اما می مانم
انتفاضه
اصلا دوباره مسلمان میشوم
اشهدا انا لاالله الی الله

از تو و تمام فتیش های استعماری تنانه ات
شبانه به تندی عبور میکنم
از تو و این همه تناقض تمام شعارهای آبکی
این همه آنتی های فرنگی
شبانه به تندی گذر میکنم

مرد آنتی فاشیست چشم آبی من با موهای بور
دوباره صبح در خیابان در مبارزه با راسیسم نطق پشت هم سر میدهد
عالیجنابان سیاه پوش
شب دوباره وسوسه استعمار میکند
می دانم
من خوب می دانم
می دانم


01.02.2013