|
بایگانی صفحه اول شعر نگاه کتابخانه شعر، علیه فراموشی پیوند ها |
1
این که راه میروم،
حرفی نیست.
این که امروز تو نیستم، حرفی نیست.
که زبان نوشتههای لای کتابیِ تو،
راه افتاده بر دستم.
و من شعر ساقهی پایت را میان دو لقمه نان گاز میزنم تا
فرشتهها تن بدهند به ارواحی که دوزخِ مرا میسازند.
این که این دو بند بر شانههایم نگه داشتهاند، هستیام را..
تا نوش کنی لحظههای آویزان بر گردنم.. و رحم نکنی بر این
برآمدگیهای بی پیر،
و
این گلابی صورتی.. آویزان شده بر درخت دیوار همسایه.
و او که من را همان فاحشهای بخواند که در خیالش فرشتهها بر
سینه بکوبند و نگویند اسمم را.
بسمالله بخوانند و فوت کنند بر راست و چپشان.
که راست شوند
صداها از نالهی زنانی که از کوچه میگذشتند.
2
لی
|