|
بایگانی صفحه اول شعر نگاه کتابخانه شعر، علیه فراموشی پیوند ها |
در
این شباهتِ محضِ زیبا با مونیتور
؛
«
بتمرگی عزیزم بتمرگی»
صورتش را پرت انداختـن از کیف پولـم توی جوب
طوری که هیچوقت هیچوقت
طوری که مراتبِ نفرت را الّا جُز در مراتب نفرت
₪
یکی با انگشتِ گیاه، گیـــاه که با گــردنم خطوط علف بود
و خودم که خاکستــــــر است در اتصّـالِ با هــوا
یکی در موهای حالتـــم میدویـد
طوری که چسب زخم را بر خطوط خونریــــــــزی
و خطــــوط علف با ترسیمی ازعَـشَـــقـههای مکتوب
خودم را در معـــــــــــرض در
معـــــــــــــــــــــــــــرض
خودم
را در معرض؛ وقتی سرانگشتِ رسانات اَزَم اجسامِ
خاکستــر میتراشید
طوری محدّب که تو قرنیههات با اضـلاعِ
دِفرمـه ببینیم
طوری که با جارو ذراتم را بکشی
جمع کنی
برم داری از معرض
این طور
₪
معرض را تکه تکه با غلظتی از سیاه تو چشمهام ریختم
به رغمِ اندوهِ اجزام، قطعاتم که ریخته در گسیختگی
به رغمِ کشتارِ جمعیام که میدویدی وُّ سلاحِ غمگینات دو تا
شلیکِ مجروح بود رو لب هام
چطوری دلت میآمد؟
چطوری صدات از شقیقههام می ریخت و با تو پلکهای مصنوعی
میزدم؟
چطوری در وقتهای بی مورد از هم کورههای مصنوعی میساختیم؟
بعد
حالا که دارم اینها را
صورتش میزند از گُـ سَــ ـلهای کیبـــوردم
نگام میکند
بعد
حالا که دارم اینها را
صداش پرت از اسپیـکرهای سوخته میشود
تو گوشــــم
بعد
حالا که دارم اینها را
تعقیبِ من را تایپ میکنی وّ حروف مشتعل از شروطِ
اتصـالم
سَــرمیدوند
[ من از ترغیبِ تنت با سمتی که مثلِ پله مستاصل بود خوابیدم
مهم هم نیست با سمتی از اغوا که اینقدرها وحشی
اینقدرهاست
که تصادفـــن خونی باشیم ] [ اَبَدن! ]
و فایلهای وُردی اَتَچ که میشدند، یکی با اغراق، یکی که
صورتش دراشباعِ مدام از من تهوع میآوَر̊د
و فایلهای متورم، کنجِ درایوهای مجروح، تایپِ انگشتهام را که
پریشان، که در مقطعِ اسپیسها به فواصلِ مقدر میرفتند
و فایلهای محـــــزون، در درجِ سوخته ی لبهام، تاریخ
خوردند وُ
بَک اِسپِیــس
بَک اِسپِـــیس
بَک
اِسپِیـــس
حالا
که با طرزِ ملیحی از لبخند، عکسم را اَتَچ
خودم را، حالا
که در طرزِ متراکمی از اِغوا،
وقتی دارم نگات
پلک
نگات
این طور.
[ کیبورد-فـرسایی در تحلیلِ «امکانِ بغل از روی مونیتــور»:
آیا این طوری در حالاتِ اغـــوا از روی مونیتــور ملموســم؟
ملمــوس، از روی مونیتور لمس میشود؟ دقیقن در اسپیسِ بعــدی
بغلام میتوانی بکنی؟ در ساعتِ 1:17 دقیقهی نصف شب؛ در
لحظهای که دارم اینهــا را در بررسی «امکانِ بغل از روی
مونیتــور» مینویسم، لابد که در خوشبینانهترین حالت، 24 ساعت
از قرائتِ من دوری، قطعن که چَت در اجرای حالاتِ بی تاخیـــر؛
قطعن که وبکم به موازاتِ تایپ با درجِ پراکندهای از آیکـــون،
و در بهترین حالت آیا در اسکایپ امکانِ بوسـههای مستقیــــم و
بغلهای بی واسطـــه فراهمتــر نیست؟
قطعـــن
کـه نـه؛ نیستــی قطعن؛ ..نزدیکتر از مونیتـــــور به من
نیستـــــــــــــی..]
بعـد
اینطــوری
انداختمت
انگار که مستحــقِ پرتابی وُ حالا بفـهمم
انگار که چهــــره-پارههات از کیف پولم در تصنیفِ
جویبــــــار
انگاری که با عضلاتی از داغ، درجام میکنی و
بک اسپیس
بک اسپیس
...
از اینجا که بم متصّلی،
عطف، به مکاتباتِ تن با تن
یکی جلو که می روی، تصنیفِ تازه تازهتری دارم
یکی در برگشتن، که جوکیانِ هندوی تنم را میرقصانی
[ خیلی هندی؛ آنقدر که حتا درخت و غیره.. ]
عطف به روزی که
در سرحداتِ تنم تصنیفِ مذاب میشدی
با لبهای مرتعـش، انگاری که آوازِ فولک
و آثارت از لبم نریخته لابد که تکانههای نیمه منقرض از تو
هنوز در من میزند
تا در مکاتباتِ فــــ روپـــ ــا شـــ یـــــ ـده
با ضرورتِ تخریب از غریزگی جدام کنی
و
هنوز از اینجا که بم متصّلی
–در جریان باش-
دستم به روزهای از- تو- مقطــــوع می دود.
تا حالا دیدهای یکی کز شیارِ مخفی کیفم بت نگاه؟
تا حالاش اصلن با چشمهای موربِ ملحد از تایپِ کیبورد ریخته
بودم به اَتَچ-درج̊هات؟
اینطوری؟:
ریختن به
اَتچ- درج:
-
[ از تمنایِ اَتَچ
به مراتبِ مُوس در دستهات که مرا از نهایتِ اِغوا در گوشههای
فراموشیت ، سِــــــیو؛
«بیخیال»!
لابد که «اَتَچ»، وضعیتی از تمنا بوده این گوشه،
لابد که دیگر، بی تمنام ]
حالا برات با فونت برادوِی مینویسم، با ایتالیـــک فونت، با
عربیک تایپ ستینـگ برات با فونت شوکارد گوتیک با بریتانیک بولد
مینویسم مینویسم برات با
راک وِل اِکسترا بولد مینویســـم:
مهم نــــــــی!
ذرهای حتا ذرهای
بیایی در دیالوگهای اینطوری شکستهام
: سیت دون پلیز، سیت دون
بتمرگی عزیزم بتمرگی
طوری که اضطراب از لبهای حالتت اینقدرها معلوم
اینقدرها
و از قرنیههام دور نباشی تف وقتی پرت میکنم میاندازم در
نواحیِ مخدوشِ صورتت
اینقدر مهربان
اینقدر
بدینوسیله
از نهایتِ خیلی معصومِ عشق
از این زاویـــــــــه
ذراتِ باقی از اعتمادِ حاصله را در جویِ همین چارراه
یا بعدی
و بقایای نی نی در چشم هات را
پرت
وقتی روبروم آدابِ تمرگیدن اَزَت شکل میبندد [ و این شاید
زیادی شاملوییست
ولی مهم نی]
بدینوسیله وقتی از لابلای علف در نهایتِ اغوا دارم بت نگاه
پلک
نگاه
بدینوسیله عزیزم
تنها بدینوسیـــــله
مراتب نفرت را در رعایتِ محضِ اسپیسها با تو کوبیدن
طوری که:
تو
↔
من
و از اینجا که در معـــــــرضام
[ در این شباهت محضِ زیبا با مونیتـــور]
[ با درجِ اینتــــر]
«گیاه در فواصل اسپیسها خاهد رویید» را اعلام در فواصل
اسپسها خاهد رویید را..
و «بدینوسیله» را در متنی از خودم مجزا*؛
مثلِ مفصلی که در حالاتِ گسیخته امکانِ علف دارد
[اینتـــــــــر]
و «معرض» را برات با فونت تـــهوما، اَتَچ
طوری که با خطوطِ قطعی فاصل؛
ازت ســـالها ازت ســــــــالها به تعـــــــــــــــویق
بیفتم..
Attachment*:
متنی از خودم مجزا [PDF]
تیر- شهریورماه 90
|