|
بایگانی صفحه اول شعر نگاه کتابخانه شعر، علیه فراموشی پیوند ها |
ا
ابرهایی که توی این عکسند
تا حالا باید جایی باریده باشند
بی گمان
گلهای زیادی را رویانده اند
و بی گمان یکی از آن گلها را کسی برای معشوقه اش برده
فکر میکنم معشوقه باید لبخندی زده باشد از شادی
بی آنکه بداند
ما
در این عکس
چقدر
غمگین بوده ایم
ترجمه از نسا
ناظمی
By this time all the rain clouds in this photo
have gone rain pouring here and there
I’m sure they have watered many flowers
and made them grow taller
And I’m sure somebody has picked one of those flowers
for his beloved
I can imagine his beloved
smiling delightfully
unaware of us
deep in melancholy and sorrow
محبوب من
از دوست داشتنم می ترسد
از داشتنم می ترسد
از نداشتنم هم می ترسد
با اینهمه اما
مبادا گمان کنید مرد شجاعی نیست
وطنش بودم اگر
به خاطر من می جنگید
و مادرش اگر
بخاطرم
جان
....
من اما
هیچ کسش
نیستم
من
هیچکسش هستم
.
فراموشکارترین زن زمینم
آنقدر که گاهی حتی یادم می رود
که به این دنیا آمده ام ؟
!
یا دارم از آن می روم ؟!
فراموشکارترینم اما
چیزهایی هست
که هرگز از یادم نمی رود
چیزهایی کوچک
خیلی خیلی کوچک
مثلا
لکه ای
روی
پیراهن تو .
اینجا فرشته ای زندگی می کند
حتا اگر
خانه ی من
بهشت نباشد
آهای ! پسرهای همسایه
جنس های مذکر کوچک
شما را به خدا
مردهای بهتری شوید
من دارم این فرشته را
با خون دلم بزرگ میکنم .
من هيچ كس را آن سوي ديوار های
اوین
نداشته باشم شايد
اما
در اين غروب كسالت بار
هيچ چيز به اندازه ي تلفني از زندان
خوشحالم نمي كند
و مردي كه اعتراف كند
گاهي
به جاي آزادي
به من مي انديشد
.
|