1
هیچ آدامسی حریف پرحرفی مان نیست
جایی ته حلقوم
پرچم صلح سکوت کرده
از بس حرفهای شاخه دار زدیم
چوب خط ها هم با ریتم باباکرم
صحنه را ترک کردند.
توی سر شاعر
کرم شب تابی در صحنه ی جرم
هنوز توی راهروهای تو در تو،
بلند بلند فکر می کند
شاخک ها ، مو
مو از سوراخ سوزن،
و سوزن ،
می سوزاند سوءظن ِ سوال های قحبه ای
با سوت زودپزی
پر شده از افکار دیرپز
.
2
بی خوابی ،
لم داده روی حباب حوصله.
تیک تاکت را، خرج صحرایی کن
که شن هایش خریداردارد.
هرقدرهم ناکوک بمانی
امیدی نیست به ایستادنت.
3
باز
ناز اتفاق چشمهایت را می کشم
تا بندرگاه
همانجایی که سوار یک قایق کاغذی شدیم
این بازی زمانه است که هنوز
طراح لحظه ها
منتظر تولد ماست
.
4
تا وقتی که
واژه ها
من و تو را در فاصله می نویسند
فرهنگنامه ،
فاتحه است.
|