|
بایگانی صفحه اول شعر نگاه کتابخانه شعر، علیه فراموشی پیوند ها |
چشم های تو را دوست دارم
و وقتی در آینه نگاه می کنی
ماجراجو می شوم
همه سفرهای خودم را دوست دارم
و سرزمین های عجایبی که پس از هر سفر فراموششان می کنم
چشم های تو را نگاه می کنم
و این بار به یاد می آورم
در پس پشت آن دو دریچه ایستاده ام
نه آن قدر دور که گم
شوم
سکوت می کنم
و به دنبال کلمه می گردم
حرف ها از دوردست های نگاه تو به صدا در می آیند
به دنبال چیزی می گشتی انگار نه؟
زبانم را می چرخانم
جنس حرف ها را خوب می شناسم
وقتی که صدادار می شوند
و سکوت می کنم
و به یاد می آورم در این جا به دنبال چیزی می گشتم
انگارهمین اطراف کلمه هایی را
میان حرف های کهنه و قدیمی مثل مرواریدهای درخشان پنهان کرده
بودم
و انگار باید به یاد می آوردم
این جا میان پس مانده های حکم اقرا باسم ربک الذی خلق
این جا بین پاره هایی شکسته از الله و شیطان
این جا که کلمه ها در پس پشت جمجمه های مردگان به صدا در می
آیند و هم چنان گوش های تو را خراش می دهند
این جا که سرزمین حرف های هزاران ساله است
حروف شکسته را چرخ می
دهم
و تف می کنم و دوباره تف می کنم
به چشم های تو نگاه می کنم
و به یاد می آورم که هنوز در این جا هستم
در مقابل این آینه
حس می کنم حرف های من جایی در ته چشم های تو در سکوت نشسته اند
اول فوریه 2013- لندن
|