|
بایگانی صفحه اول شعر نگاه کتابخانه شعر، علیه فراموشی پیوند ها |
1
حالم را بپرس!
با تو سپید می شوم
و سراسر روز را
از رگم آفتاب می تراود.
کلاغ ها خبر ندارند
شب را قال گذاشتم و
چه قدر خوشبختی از گل های بالشت چیدم.
حالا تا خدا خواب است
در خواب هایت غلتی بزنم
موهایت را بنویسم.
زندگی در می زند
بیدار شو!
کمی جوشانده از آسمان برایت دم کرده ام
رنگین کمانی در بشقاب.
صدایت را در استکان بریز
صبحانه حاضر است.
2
بخاری زنگ زده ای خاموش
در مسافرخانه ای متروک.
یاد تو
گرمم نمی کند دیگر
3
تا بهار نارنج ها را قدم بزنی
4
کلمه ای تنها
که شعرش را
گم کرده
منم.
5
در خیابان ها قدم می زنیم
دستم را می گیری
دنیا به دست من امشب می آید.
در باران
ما به دنیا
ما به خودمان می آییم
و زندگی است که به ما می آید
|