مهتاب خرمشاهی



 mahtabKhoramshahi

        اعتراض

غروبی داغ و دلگیر

اتاقی با یک اتفاق

چهره هایی با نقا ب

و چشمانی که شلاق می زند بر لب

زنی با سودای خاموش

سکوت ، پاداش او

1 اتاق

3 نقا ب

6 شلاق

زنی اعتراض دارد

6 سال و 3 ماه و 1 روز

در 1 اتاق

 

31/3/86

 

 

 تنهایی

شکسته شدن بغض

در هذیان گلوی عاطفه

تب دعوت بی پاسخ

تب فرار قرار

تولد فاصله

گریه ی پژواک بی بازگشت

زنی آبستن است

آبستن تنهایی

 

20/12/86

 

  

حکایت

 

روزی روزگاری

زنی

به امید پنجره

و سنگریزه های معجزه

امروز

پرنده ای دست آموز

در قفس انتظار

میان دو خلاء

و این حکایتی قدیمی ست

 

3/6/88

 

 

راز و نیا ز

 

جنگ به بهانه ی بودن

بودن به بهای تنهایی

تنهایی تا مرز نرسیدن

زن در هذیان هیچ

در هرم سرد هراس

تنهاتر از پوچ

لرزه های حیرانی اش را

در آغوش خالی غربت

نوازش تبداری نیست

وقتی رازش

در گوش حریص ماندن

پنهان می شود

وقتی نیازش

در نگاه پر سراشیب رفتن

گم می شود

و نوایش

در ردپای یخ بسته ی تاریخ

می شکند

در لنگرگاه سکوتش

زورق عصیان

پهلو می گیرد

 

6/1/91

 

سالهای تردید

 

من زنی در سال های شک و تردیدم

تا روزی

یقینم را

با قاریان بی تامل

قسمت نکنم

روزی که زندگی

پیکره ای عبث نباشد

و ریشه های هرز

در زمین

گل های قدیسین برویاند

روزی که بهار بیدار شود

و شکوفه ها را

بر هودج نسیم سوار کند

من زنی در سال های شک و تردیدم

اگر روزی

انسان تا ابر انسان

راه ببرد

آن گاه

آسمان می فهمد

زمین می شکفد

و بهار می گوید راز انسان را

زمینیان

منتظر معجزه نباشید

که انسان

خود معجزه ای است

در فراسوی زمان

نقشی در فرصت لغزان زندگی

به فریاد زیستن

به سکوت مردن

سزاوارمان نیست

من زنی در سال های شک و تردیدم

9/8/82