|
بایگانی صفحه اول شعر نگاه کتابخانه شعر، علیه فراموشی پیوند ها |
روزهای ...اسطوره
روزهای دغدغه و شراب و
اسطوره!
وقتی شک های زمین به سر حد می رسد
بگذارشیشه ها
آواز بخوانند وُ سگ ها عوعو کنند
شمایل بهشتی با صدایی از عنکبوت شما هیچ بی رنگ نمی
شود / نشد
من مشروع ترین هوای این دور و بَرم
انتهای شرعی ِ بهشت
خدای تقدس و سقوط
چشم های
شمام
مرا با صوتی فراتر از کفر بخوانید
با دندان های شیوا و فریبکارِعشق
با نشانه های شگفت از اسفل و سافلین
شاهد باشید که رویاهای من تا مغز استخوان شیمیایی شدند
و دست های نجیب شما تا مچ درمخاطی ترین شعر من ماندند
/ دست های نجیب شما!
و حالا آسمانی مانده تنها بر بام خودش
وشاهدی برای چشم های شروع
بال های تردید و تقاص
تنها منم ،خدای تقدس وسقوط چشم های شما / تنها من
روزهای شگفت
هنوز هر روز بود
کاه
، سرگردانِ تکرارهای خود
بی دست باد / بی هیچ دستی
پوستی ، رجزخوانِ بی خودی
حرف ها، بیات وُ شنگ
گویی پرنده ای هم بود و دستی جفت
و من مجسمه ی خودم بودم
با رویایی که هیچ اسمی را بلد نبود
با سایه ای از جنس خودش...
جایی که تورهای زمین تا می خورد
و قصه اینگونه شد:
آنجایی که بی
جا
جاهایی که بی ما
ماهایی که عجیب
و راز در قدم هایش سست شد و ریخت
در روزها
روزهای
شگفت
|