لیلا نوری نائینی
|
|
به شکل آبی ترین واژه ها لبخند می زنی با دستهایت
زندگی را نشانه می روم به هدف می زنم چشمهایت آنسو تر
از کمان ماه لبریز می شوند اینمه آبی بی آسمان نگاهت
رها نبود
---
بر شانه های زمستان این سنگینی سپید درسکوت و آرامش برف
این خاکستری نجیب خیال می کنم تمام فصل ها را تا
انتها دویده ام حالا که با تو بر آستان یخبندان شعله
ور می شوم...
---
به پایان شعری فکر می کنم که هرگز ننوشته ام و کلمات این
پرنده های سرگردان در دوردست ها به آشیانه های خیال باز می
گردند من در میانه ی رویایی بیدار می شوم که تعبیری جز
آسمان نداشت حرف های زیادی در خواب به آبی تنها سقوط
کرده بودند ...
---
از تو چه پنهان نمی دانم این زخم های تنهایی حاصل دردهای
بر دوش کشیده اند یا سال های آوارگی؟ خوب می دانم اما
زندگی بازی کودکانه ایست که برندگانش از پیش تعیین شده اند
و سرگردانی بازندگانش تقدیر را هم به ستوه آورده است این
که من اکنون ... بازنده ام یا برنده مهم نیست امروز
من حرف های ناگفته را با لب های بسته فریاد می زنم و
لرزش دستان روزگار را در برابر چشمانم می بینم ...
---
شعری نیمه تمامم که دوست داشتنت را یک نفس دویده ام خیال
نکن با نیامدنت سطر ها بلاتکلیف اند و واژه ها بی رمق
باور کنی یا نه دیگر توان چکیدن ندارم دیریست این کهنه
زخم دوباره خواب شفا می بیند ..من ... تو...
...رویای یکی شدن... صفحه های تقویم را باد برده است و
من بی صدا از فصل خواستن دور می شوم
---
به سیم آخر بزن کوک کوک ام کن تا بخوانم به نام نامی عشق
محکومم به دوست داشتن ات هرچند، بی خیال تر از آنی که ترانه
ام کنی...
|