|
بایگانی صفحه اول شعر نگاه کتابخانه شعر، علیه فراموشی پیوند ها |
است
آغشته به موهای بازوان
ای اردیبهشت پر از باران گرم زمستان
در ریخته طلای موهای خورشید
عشق است این عشق
آغشته به موهای بازوان
هر دوی ساعت بود است
تو را خواهد بود
مرا خواهم که آمدنی نزدیک
چگونه به پا بگویم نزدیک است؟
به کفش
خاک ، خاک ِ پای تو
بگویم این عاشقانه در گوش قناری
در قناری
با ریخته پرهای زرد خورشید
قناری !
ای قناری !
سنگم که به سنگ دل می خوانی
درختم با شاخه های برگ
ریخته
ای قناری
آغشته به پرهای باد
در ریخته طلای موهای خورشید
اینجا
به کوه های بلند قله بگو
از اکسیژن تاریک دود
ابرهایی که خدا را قایم می کنند
آسمانی که تا همین سقف پایین آمده
بگو ما پنجره داریم
پنکه
و یخچال های مصنوعی برای خود ساخته ایم
در تنگ ماهیِ ما
کوسه هم رشد می کند
و جلبک ها چه ترس عمیقی دارند
آن ها می ترسند و باز سبز می شوند
سبز مثل همه ی جلبک ها
در کاسه ی آش صبحانه ی ما
رشته هایی از تیرآهن دیده شد پُر از پوکی استخوان
میله گردهایی که با شیر خشک تغذیه می شوند
ستون هایی که تا ساخته می شوند
به پوسیدگی دندان فکر می کنند
البته باز بگویم
در خانه ی ما کشوری ست
که مدام از ته اقیانوس هایش
سفره ی هفت سین جمع می شود
چقدر حصارِ تورهایِ دریایی تنگ است
نهنگ بزرگ است
ماهی تُنگ کوچک است
و او که بالاتر از هر گرد وغباری ست
اصلا به کفِ کفش هایِ نم داده فکر نمی کند
او خشک است
از خشکی نان خبر دارد
از خشکی خورشید
اما ما به خشکی سرزمینی می اندیشیم
که به ته کفش هایمان نم داده
دارند بدجور وسوسه می کنند گرمی زمین را
مدام به زمستان می گویند گرمسیری اگر در زمستان باشی
وسوسه می کنند ما هم دست در دیوار فرو کنیم
تا حرمت پنجره پنهان نماند
قلاب ها کار می کنند
نهنگ ها هم رشد
یخچال های مصنوعی آب نمی شوند از گرمای تن من و تو
جاودانه با خودش از نسیم شمال مرطوب تر است
سریع تر
چون قله ای که نمی دود برای بلند تر شدن
پنجره ای که نمی میرد برای بیشتر بودن
بیا ببوسمت
بیا ببوسمت
لب به لب
این مسیر طولانی تر از آن است
که ما به هم نرسیم
رخت خواب ها خوابیده اند
و پتوهای نرم
البته چه نرم است
خاک سفتِ زمین
اگر قرار باشد من با تو بازی کنم
گِل بازی، بازی من و توست
آب بازی باشد برای آن ها
که می مانند باران بیشتری بنوشند
ابرهای بیشتری باشند
راه های دورتری
اگر قرار باشد
سنگ با سنگ جور بشود
من جمجمه ام را گرو می گذارم
روی سکه ی هر دو رو
شرط می بندم
روبوسی من و تو
ابرهای زیادی را دور هم جمع کند
بیا ببوسمت
در یک آسمان که منم
در یک زمین که تویی
.............
دردناک بود درناک بودن
پایان ، همین نقطه ی آغاز بود اگر می دیدیم
اگر می دیدند
از همان اول برایمان گل نمی فرستادند
کفش نمی فروختند به شلیک های شروع
ساک نمی دادند به دست پنجه های محکم
آن ها اگر می دانستند
خاک را به مهمانی گِل نمی بردند برای سفت شدن
روی هر سیبی نمی نوشتند خوشمزه
با هر نگاهی نمی گفتند ببینید ما چه بلبلان چشم عقابی داریم
آن ها هر گز نمی گفتد
گفتند
الان هم می گویند
می گویند ستون با خودش مشکل دارد که نمی افتد
درخت با زمین مشکل دارد که نمی نشیند
و ما البته حتما با خودمان مشکل داریم که کشته می شویم
هیچ سوراخی به سرخی رنگ نیست ببین !
تمام دریچه ها بسته نیستند
اما آن ها می گویند برای گرفتن هر بلیطی باید بلیطی داشته باشی
و باید برای گرفتن هر بلیطی باز بلیطی
اما راه ها با ما سر سازش دارند
به یک جفت پاپتی قانعند
مسیر خوب می داند کفش سنگین قلب را سنگین می کند
می گویند
خدا با ما است
ساده است اما
خدا با ما است
گفتند و مرگ تغییر نام داد
بارها و بارها در رنگ های مختلف
روی درخت ها و گسلهای موازی تغییر نام داد
گفته باشم
که باز می گویند
اما این بار یکی در گوش همه گفت
آهسته با مشت های خود بازی کنید
زیرا دیگر زبان ها از کار افتاده اند
نیزه خودش تصمیم می گیرد بزند یا نزند
نگفتن فعلی مقتول است از پس شلاق های گفتن
و دیگر حرفی نیست
که تمام، روی زانوی یک بار مصرفش تکیه داده است
|