هنگامه هویدا


  hengamehHoveida

          1 

عصر یک روز کاملاً معمولی؛

آن ها به ما شبیخون زدند

و ما

 مثل اشیایی گم شده

 در تاریکی شب

پراکنده شدیم میان خاک‌های سرد باغچه

پراکنده شدیم تا کناره‌های دیوارهای یکسره بلند

تا زیر پنجره‌های شکم آویخته و آبستن

و گروه گروه اشیای خواب زده‌ی هراسان

فرو رفتیم در زمین

فرو رفتیم در زنانگی نا سترون خاک

و دست‌هایمان از پنجره کوتاه ماند

دست هایمان کوتاه ماند از دیوار

 

و افتادیم از برخاستن

و افتادیم از کلمه.

و از زن

 افتادیم؛

عصر یک روز کاملاً معمولی.

  

 

2

دیگر حتی زیبایی‌ات هم نجاتت نخواهد داد

رستگاری خوابی‌ست

که خدایی گرسنه برایت دیده بود

پیش از آن که سفره‌ها

از پنجره تکانده شود

و آن همه کبوتر سنگفرش‌های خیابان را بپوشانند...