1
يك سبد عطر گل ياس
يك پنجره پر از مهتاب
و لباني لبريز از بوسه
براي عاشقى...
كافيست
2
گوش مي دهم
اين صداى قدمهاى بهار است
يا صداى دل كودكى گرسنه
يا پاشنه هاى تاول زده ى پدر
به دنبال لقمه نانى...
نان مى دود يا پدر
يا زنى عريان
در پي لباسى نو
تا بهار را دروغين بيارايد
3
در آن سوى شب
نگاهت را مى بينم
كه به رويم خنده مى پاشد
و من آب مى شوم...
و دستان پر مهرت
كه به بند بند جانم را مى بافد
لحظه اي پلك مي زنم...
نگاهت را نمى بينم
تنها رد دستانت بر تنم مانده
و پنجره اى...
كه در پس نفسهاى تنهايى
خميازه مى كشد
|