|
بایگانی صفحه اول شعر نگاه کتابخانه شعر، علیه فراموشی پیوند ها |
1
باد از جانب غرب می
وزد
بسیار سرد
من اما از او سرد ترم
پیچیده در پتویی پیش
آتش می نشینم
در این کلبه، در میان
برف
زمان نه تند می گذرد،
نه کند
فقط مرا به تمامی در
خود می گیرد
سنگین، بی اعتنا
و "من" که دیگر "من"
دیروز نیست
از خود سر می رود
از حوصله خود سر می
رود
صدای فرو ریختن چوب ها
در آتش
صدای زمان که ارابه اش
را می راند
نه آرام نه با شتاب
وصدای سکوت
که در پیرامون من
همه چیز را در خود می
کشد
دسامبر ۲۰۱۲
فرانکفورت
2
عاشقانه ای برای صدایش
به من می گویی اینجا،
در این نقطه کره که
دیگر نمی چرخد
و در آن نه جنگی هست
نه کشته ای، نه زندانی،
نه مادری که بر دهان
کودکش بنشیند
در اینجا که روز
با صدای پرندگان یک
صفحه آغاز می شود
و شب با خبر های
سرزمین های دور می خوابد
بیا
دنیا را سوار قطاری کنیم
به مقصد سرزمین نسیان
بیا در تن هم خاموشی
بکاریم
من شعر می گویم برای
چشمان تو
که خشکیده اند به
دیوار
تو شعر بگو
برای لبهای من
که خون گرفته اند از
سکوت
سر خوش از فراموشی
بر سنبله های گندم می
خوابیم
و می دانیم که زیر
پایمان سر بازانی به خاک اند
که از بیگانگی سرزمین
مادری مرده اند
به زمزمه آب گوش می
دهیم
که مدام می شکند
به سرفه مینی در گلوی
جویبار
و من بر تنت تخم
نیلوفر هایی را می کارم
که مادر همراه با لباس
های برادرمرده ام فرستاده است
و تو آنقدر در تنم می
کاوی
که تمام زخم های کهنه
ام باز می شوند
و من آنقدر برایت آواز
می خوانم
تا بمبی صدایم را از
هم بپاشد
آگوست ۲۰۱۲ فرانکفورت
نمی دانم که بود که تمامی میدان ها را
از پدرم و پدران دیگر
نوامبر
۲۰۱۲.
فرانکفورت
4
وصل
اندوه از دور می آید
در شکل تکه های تن من
که با تکه های تن تو
پیوند نمی خورند
که با هیچ چیز پیوند
نمی خورند
ذراتی سرگردان در
مدارهایی خالی
در خواب خاکستری خود
خوشه های خرمایم بر
نخل های نرسیده
شهریور دستهایت در آن
سوی باد مانده است
و من از جسمیت وا
مانده ام
در امتداد این کشاله
هیچ طلبی نیست
های اندوه است که با
هوی برف می آمیزد
و دلتنگی مستمر
ژانویه ۲۰۱۳
|