فرزانه قوامی



  ghavami

 

 

فضاهای نزدیک              

 

 

 

پاره ای از پرسش ها فلسفی اند

تعدادی نامحدود از آن ها کنجکاوی

امروزه در معابر

زندگی ادامه دارد به شیوه ای  خصوصی

خیلی ها علاقه دارند به راه رفتن

تعدادی به نگاه کردن

و دسته ای که صد بار هم اگر دستگیر شوند می پردازند دوباره به لمس کردن

 

چه حسی دارد زنی که پیاده می شود از واگن ویژه ی بانوان؟

آیا این زانتیای موقت مشکی همیشه شوهر همسایه ی ماست؟

یعنی مردها هربار بدون همیشه عاشق می شوند؟

زن های زیبا اگر خفته باشند چرا جذاب ترند؟

دستمال ها اگر آغشته باشند به عشق دیرتر شعله ور می شوند؟

 

آیا واحد تنهای رو به رو شامش را کنار پنجره می خورد

به ماه خیره می شود تا جای پای آرمسترانگ را پیدا کند؟

ما فردا شام را با هم می خوریم

و به سطح نه چندان صاف ماه فکر نخواهیم کرد

این کفش های کهنه پایم را هنوز می زند

از شکاف شگفت انگیزی در خودم

فضاهای نزدیک را دورتر می بینم

لامپ های اضافی شهر خاموش است

آیا نفس نفس که می زنیم بیشتر زنده ایم؟

 

 

                                       تناقض

 

سرزمین من از جنس سرد بود

منجمدی شمالی

با ماهیانی بدون فلس

 

من هرگز چترم را سرزنش نمی کنم

به سوراخ های این جوراب هم احترام می گذارم

هواشناس نیستم اما می دانم

باران از غبار بهتر است

برف از باران سفیدتر است

سارا از هاجر زیباتر است

عیسی از موسی دموکرات تر است

کعبه از اورشلیم پولدارتر است

ادیپ از الکترا عقده ای تر است

توی زنجیره ی حیاتی خلوتم

هر پرنده ای خونگرم است

بعضی از ماهی ها خونسرد هستند

همه ی پستان داران گاو نیستند

 

تناقض شدیدی من را روایت می کند

محکوم شده ام

 در برابر چترم

در برابر جورابم

الکترای درونم هنوز هوسباز است

به باران خیره می شود

و خونسردی اش را سرزنش می کند

بدون فلس هایم

بهتر است منطقی زندگی کنم.