|
بایگانی صفحه اول شعر نگاه کتابخانه شعر، علیه فراموشی پیوند ها |
"
شقاق
"
پروانه های پاستیلی
در پیله های انگشتدانه یی
تناسخی بین خزیدن و پرواز
زانوان لاغرت در ثقل من
مَلخی لای انبر
از بیخ گردن تا بناگوش
لزج
مطّهر
مستعد
چادرشبی پراز گل های گوشتخوار
پیشاب ات را خالی کن درمن
برمن
بین من
صورت ام بین دست هات
زبانت در حلق ام
فتیله یی مارپیچ در چراغی خالی
کبود و چغر
شرافتی در کار نیست
شرافتی در کار نخواهد بود
این صدای مردی ست اَخته شده
خندان با آرواره هایی جوندۀ خشخاش و انزوا
گوسفندان رمه را ترک می کنند
سلاخان چون خامه های تُرش به دنبه ها می چسبند
به سیمای والدینی پَلَشت که فرزندانشان را
ستاره های کونی فردا خطاب می کنند
اَخترانی رو به موت و آدیداس پوش
با پوست هایی جداافتاده از بدن در استادیوم آزادی
تقلا کن بّرۀ خوش بو
آفتابِ چلوار از خورشیدی کتان می تابد
چاقمان می کند با سماجتی قصّاب گون و عمدی
معصومیت چشمهات
محموله یی ست از درد و تجلیاتِ خونی
در حدقه های رعب آورت
کور و کرخت و شهلا
می جهم
با خنده یی می جهم
در تله هایی از لباسِ عروس
کلمه در دهانم تپالۀ خر
چون استیصالِ بو در عن
واماندن اسانس در بو
بودادن به شورت های کهنه با بن بستِ ته کشو
لیز شدن در دست های قالب صابونی ات و انزال
قشوکشی به دنده های لاغرم از روی پوست
با تصور اسبی که در دشت می دود شیهه می کشد سم می کوبد
این آبگیر به قد اقیانوس اطلس جادارد
تلاطم دارد شاش دارد خجالت دارد
حالت مرا به درد میاورد
حالت مرا به ویار میاندازد
به سوراخ کردن کیسه های خون با ناخن
و مکیدن شان پشت آمبولانس
هورت کشیدن یاخته ها
گلبول های سفید سیاه صورتی بنفش
شرافتی درکار نیست
این صدای زنی مثله شده ست
اثری از تو نیست
تخت متاثر از پدر فرو رفته است
در حفره هایی گردان در میز اردُو
این زلزله نیست
سینه های تو در آب اند
کدام ناخن کشیده می تواند اینطور
در وایت تی بخوابد پولیش بشود
کشیده شود به آرامی از توی گوشت ؟
اینطور فرنچ شده در عسل فرو برود
در سوراخ های فراخ بچرخد بکاود
بیرون نیاید ؟
مخازن زیرزمینی مملو از خرمگس و گه اند
من زمین را درنوردیده ام
پیاده با بدنی چرکمُرد
و خسته نیستم
چراکه هزارپایی در سرم
مسیرها را به تندی طی کرده است
پلک زده است در وارسیون های نقره و کاهی
مراقبت کرده از عفونت ها در خشتک و شکمبه
منزوی شده در بمب ساعتی در غبغب در بخارات بینی
و تبلیغ زخم های لای پام بود روی تشکچه ها
حرفه یی عمل می کنم
این صدای یک ترانس سکشوالِ خوشبخت است
شاسی های ماشین تحریرم من
کوبیده می شوم
دیده می شوم جا می اندازم پاره می شوم
با دست های من می شود جهان را
چهارتا کرد جرداد
آرواره های نهنگ را
از گلوی پرنده بیرون کشید
تومورهای آب پرتقالی را از مخچه
جنین قورباغه را از رحم هایی مردانه و کارمند
و قوز کرد در مثلث برمودا
بین ران های تو
و توی شادی و مرگ
چون قاچِ طالبی گم شد...
" سوختگی سطحی"
از ساعت هشت و نیم که تمام تشک را خون گرفته بود
از آن یک ربع بعدش که توی وان ایستاده بودم با دوشِ
دستی به دور گردنم
تا لای پام خوب شسته شود توی دست هام باورم کن ای کتاب
مقدس
من آیه یی از مزامیرم که خونِ این رحم یا روده های
زخمی پاکش کرده
باورم کن لای در باز است هنوز داری نگرانتر توی راه رو
هروله می روی تاریک است
با کسی حرف میزنی که از جنس مادینه هاست دارد گریه می
کند با صدای یک گربه یا غوک می شنوم
می خواهم بیایم بیرون اینجا این جکوزیِ گوشتخوار شبیه
به یخچالِ بستنی ست
به قاعدۀ قبر است به سفیدی متقال به سرمای سردخانۀ بی
بی سکینه یادت هست ؟
نه یادم نیست من توی ماشین بودم وقت شستن اش پاهام فلج
شده بود دوباره فقط جیغ بود که چشم هایم را تنگ و گشاد می کرد
توی آینه بغلِ دوو بیا بیا دوش را بگیر پشتم را بشور بوی خون
گرفته تن ام را تا بالا آمده تا پشت گردنم
این خالِ گوشتی ارثی ست نطفۀ مغمومی ست لای گوشت و
پوست سفت شده در پسِ قفا بردارش ببوسش بگذار کنج دیوار برکتِ
خداست دست هام را ببین می لرزند لیفِ به این نرمی را نگه نمی
دارند
مهدی تورا به همین خون که از من جاری ست دست هام را ول
کن می خواهم کشیده شوم در چاهک هورت کشیده شوم از لای درزهاش
بروم تا دِه من شهر را دوست نمی دارم من دهاتی ام مَرد مرا ول
کن حوله را بده برو گوشی را بگذار و به هیچ کس نگو زن ام دارد
توی وان خونریزی می کند
بگو تخم ریزی به شیوۀ ابداعی خودش را از سرگرفته است و
تا مدت ها مشغول خواهد بود دیگر بیکار نیست هنرمند نیست شاغل
است درآمد دارد خونش دارد میاید از لای در بیریزد توی راه پله
ها تا پاگردِ همکف برود تاتمامی درهای بسته باز شوند تمام
ساکنین با ماشین هایشان سربالایی را لیز بخورند هورا بکشند
بروند تا میدان مهران تا هرجا
بو بوی قرمز رنگِ عفونت باری دارد از کتف هام خالی می
شود توی زیر بغل هایم چنگ می اندازی فشار میاوری که نیافتم اما
دیر است گُلم من به ریزش افتاده ام از موهام بگیر تا اشک هام
ناخن ام همین پریروز و حالا خون
اجازه بده تمامش کنم باشد به رگ هایم کاری ندارم نترس
حرفم را بشنو این وصیت من است به هیچ کس نگو قرص های جوشان مرا
در خود پختند قرص های ناشناختۀ مشتاق که زمزمه می کنند مارا
ببلع ما ناجی توییم ای زن ای عاصی
ببین به مامان بگو طوری نیست فقط این بار پریودم تمام
قد است به قاعدۀ مچ تا زیر سینه هام فوق اش یک وجب بالاتر اگر
این خواب نبود مرگ بود که بیداری نداشت ؟ غرق شده بودم در
صدایم اگر بیدارم نمی کرد رفتن ات فرو رفته بودم در لاتکس در
پَرهای فشردۀ قو می ماندم در فنرهای آلمانی تا بیایی بخوابی
برمن بفهمی من ام
گوشی را قطع کن لامصب من دارم یخ میزنم توی وان بند
نمی آید این گند فایده ندارد شستن
باید تمام پنبه ها ی بالش های این مجتمع را در زهدانم
فرو کنیم دوتایی
بیا کمک وای خدا این تن چقدر مگر خون دارد ؟ بدون
کوچکترین خراشی حتی نکند سقط کرده اند مرا زائوهای بیمارستانِ
کسری که دیروز رد شدم از جلوی درب اش ؟ چه کسی را ؟ من که مَرد
ندیده تن ام من که هنوز به تو مشغولم غولِ گرامی ای دیوِ با
بصیرتِ ریشو
شماره ات را می نویسم با خونِ غلیظی که این لختۀ بزرگ
داشت روی کاشی این روزها حواس ندارم هنرمندانه تر بگو اسمت را
شماهم آرتیستید ؟ برای مجلات می نویسید و بلدید برنده شوید ؟
افسوس! خون جاری ست و روی سطوحِ صاف مخصوصن بند نمی شود پاهام
توی آب
بیرون بیاورم بیرون بیاورم تُر و خشکم کن مهدی همین تو
که بلدی چطور مصدوم را به مُرده بدل کنی دروغ را به عشق بیا
همسرم بیا این بار داخلی رگ زنی کرده ام آبرویت محفوظ است قول
نداده بودم مگر طوری بمیرم که آب از آب تکان نخورد جز توی واژن
ام ؟
حوله نمی خواهم یرهنه به رختخوابِ لاله گون ام
برگشتم....
بگو خوبم بگو خیالشان راحت...
این سوختگی سطحی ست
قطع کن
|