بنفشه حجازی



 banafsheHejazi

شبی که ....

 

شبی که عاشق ات شدم

ساعت 25 بود.

سایه ی سیاه  تسلیم   روی شب 

هر شب ،شب

شیفت شب .

 

زنی پنهان در صفحه  بود که می مرد

میان تختخواب می مرد

                            در خلیج می مرد

                        بدون ماهی  می مرد

تو در ماه راه می رفتی و

او دوفصل پیش از تو بود

 

  تو هیچ ننوشتی

خط خوش ات  خنده بود

درساحلی که هیچ موج نداشت

                           ماهی نداشت.

کشتی   زیر پای  توبود

و بادبان

            شیفت شب 

 

من

 اعتراف می نوشتم

 تومرا در کلمات چال می کردی

من جیغ می کشیدم

تو در درونم

به نگاره های مدیوم مبتلابودی

 

تشویش  تشویش

مرداب همیشه تشویش آب دارد

می خواستم  یک نامه بنویسم

ساعت 25 گذشته بود و من 

  ناتمام ماندم

تو ماه می نوشیدی

من عقربه هارا

 

بی وصیت توبه نمی کنم

 اسم شب

مرده است

          سیگارم هم که مرده است

کبود نامم بود  وقتی که چال می شدم

 و تاریخ  نوشت همین است که هست

جنون دونفره ممنوع است

 یادگار دونفره ممنوع است

و من بی تختخواب دونفره ازاین  خرده گفته ها

کبود شدم و تو 

درخیابان های تاریک

عاشق مانکن های بوتیکی شدی

که  تابستان در تن داشتند

تو چه فکرمی کنی وقتی  سنجاقک ها چال می شوند

سنجاق سرم چال می شود ؟

 

توزمانی یک اثر بودی

  و من  همیشه  عفونت  می کردم

                              ازتاریخ

روی پل تاریخ

ما مجرد ماندیم

همیشه پل وسط بود

  باید راه می رفتیم  و همیشه پل وسط بود

 بین مایک میلیون

یک میلیارد نفس بود

 قفس بود

و تو فکر  می کردی من می توانم  ویوالدی را

در هر بهار فقط بهار بنویسم

اول بهار

دوم بهار

سوم بهار

چهارم بهار

نگفتی که گل ها چگونه  میوه می شوند  بی تب تابستانی من

گم شدم در محله ای که تو  همیشه  بهار بودی

 ومن تنها چاره ام این بود  که در ساعت 25

 تاریخ را بکشم

 و خودم رابکشم

 و تو را در ساعت 25

 

مرگ شوخی نیست.

فقط به شنبه های تابستان  نمی خورد

فقط به انارهای نرسیده نمی خورد

اما  به مترسک ها دخیل می بندد

گردبادی که دانه هارا  می برد

 گل ها را می برد

 و کلاغ  تنهاتاوان  آن تنهایی ست که مترسک دارد

 

 از پاره های دلم در ساعت 25 گذشتم

 در دفتری به همین نام

سلامان نوشتم

 اما عشق

 پشت کوه الوندنبود

به شیوه ی  ثانیه ها  تیک تیک تیک

                                                مُردم

باد مترسک را  رشته رشته برد

خواب هایش را  نسیم برد

باد برد

توفان برد

 هر که آمد  کمی  اورا کند و برد 

و تو نیامدی

داس ها کند ماندند  و

درو بیحاصل ماند در ساعت 25

مترسک این گونه  از دشت ها پرید

 

 توتندتند  می رفتی

هم سفربهار

 و در یلدای من امامهتاب  نبود

انارها کاکل به سرخشک  بودندو

 هیچ شکوفه ای  مسیح نبود

و من درپای پایان

 تورافریاد  زدم

فریاد

مرا در ساعت 25 پیدا کن

 در ستایش رمزی که در سکوت  وجوددارد

 در سنگینی سنگی که سیزیفوس می غلتاند

 در ردیف دندان هایم  که  لب می درند 

که ناله می شوند

ناله می شوند و

 تلخ

معاصر می شوند

 تلخ صوفی می شوند

 تلخ خبث می شوند

درتمام داستان ها

در مطلع  تمام نقل قول ها

 در درآمدی بر درام هایی که دادم  در مرثیه ام بنویسند.

 

ازخواب های روانی ام  رد شو

سه هفته بر پرده

 سه ساعت  در صحنه

فقط رد شو

 ازخواب های روانی ام رد شو

 

عبور از ساعت 25 بازی است

کافی است

 آسمان  25 بارنمی بارد

رامِ بهار

 توچه اندازه از پریدن می دانستی؟

پریدن

  ریه می خواهد  

مردن

 ریه  می خواهد

 که تو باهیچ  اندامی تاوان  آن را نمی توانی بدهی

 توفقط با آبان رابطه داشتی

 و سرودهایی که  برای آب می نوشتند

برآب 

بر بال سنجاقک ها

سنجاق سرم

بر کاکل درختی  که تنها یکی  گنجشک را  به لانه می برد 

یکباردر ساعت 25