بنفشه فریس‌آبادی




 banafsheFarisabadi

روایت فتح

 

تشریح چشم‌هایم با تو

هرقدر که بخواهد

کلاغ‌های گیجِ تهران را

با لانه‌های کوچکِ چندضلعی

بگذار پشتِ خاکریزِ پلک‌هایم

برایش بفرست !

تشریح گلویم

خمپاره‌های درشتِ گریه را بردار

هرقدر که بخواهد

سربازهای زنده را

 بگذار کنارِ هفت سین و بچه‌های چاق ؛

برایش بفرست !

 

از من که بگذریم

تشریح جعبه‌های مدادرنگی

با دوستانِ دورِ دبستان

بگو برای بوته‌های خلوتِ خار

یا سیم‌های بسته به موهایم که می‌بینید

مداد نیست

روبانِ بلندِ گره به گیس‌هایشان را ؛

برایش بفرست !

 

من خطّ مقدّمِ جنگ بوده‌ام

امروز

سربازی علیل بر میدانِ بزرگِ تن‌ام افتاد ،

که بوسه‌های خداحافظیِ زن‌اش را

خوب یادم هست

بردار مین‌های کاشته درکفش‌هایم را

گلوله‌های کاشته در شکم

و چند عروسکِ خواب

بگذار در حبابِ تَنگِ زهدانم ؛

برایش بفرست !

 

حالا هرچه در خانه مانده‌است را

در شکاف سینه‌ام

جایی پشتِ سنگرهای بلند بگذار :

نقاشی‌های بچه‌های دبستان

کفش‌های راحتی

پلاکِ پروانه‌ای که به گردنم

و قابِ عینکی که روی میز ماند . . .

بگو : جنگ تمام شد ، برگرد !

و مرا بفرست !

برای دختری

که دلتنگِ منگوله‌های روسری‌اش ،

شب‌ها

خوابش نمی‌بَرد .