|
بایگانی صفحه اول شعر نگاه کتابخانه شعر، علیه فراموشی پیوند ها |
ناهید باقری - گلداشمید شاعره و نویسنده ی ایرانی
„Der österreichische P. E. N.-Club“
عضو انجمن قلم اتریش
عضو کانون نویسندگان اتریش:
„IG Autoren Autorinnen Österreich“
عضو
اتحادیه اتریشی نویسندگان:
Österreichischer Schriftstellerverband
دریافت جایزه ادبی سال 2001 میلادی برای سروده ی "از غربتی به
غربت دیگر"
دریافت جایزه کتاب برگزیده 2009 میلادی برای رمان خاور به زبان
آلمانی از سوی وزارت فرهنگ و هنر و آموزش عالی اتریش
همچنین برخی از سروده های باقری – گلداشمید در
کتاب "شعر جدید اتریش بی کلمه ای آلمانی"
„Neue österreichische Lyrik und kein Wort Deutsch-
2008
„
بنیان گذار "انجمن هنری- فرهنگی مرزپیما در تبعید" در سال
۲۰۰۷
میلادی
Grenzgängerinnen
زنان
مرز پیما
۲۰۰۸
در اتریش
دو کتاب فارسی – آلمانی زیر چاپ در سال 2013 میلادی
از غربتی به غربت دیگر
(این سروده به زبان آلمانی جایزه بهترین شعر
سال 2001 را در اتریش از آن خود ساخت)
از دخترک تا مادر
چندین زمستان فاصله بود
چندین سکوت هراس خورده،
که در کنار گوشه ی خانه
به بن بست می رسید.
نیاز به گریز،
اندیشه ی جوانش را چنگ می زد.
زمان، کسالت بار کش می آمد
آن گاه که مادر
کنار ماده گربه ای،
روی مبل لم می داد
و خرسند و آرام،
امپراتوری کوچکش را لبخند می زد.
او:
الهه ی عشق و زیبایی و غرور
با تاج کاغذین
که تنها قلمرو فرمانروایی اش،
آیینه، اتاق خواب، آشپزخانه.
و هر بهار،
که ساقه ی شمعدانی
ترک بر می داشت در گلدان،
نطفه ی زنانگیش بار می گرفت.
آن سوی دیوار بلند خانه،
شهر بود و شادمانی شهر سالاران
هیاهوی رسمی تریبون ها
وقاحت تابلوی اعلانات
و سلاخی قانون:
"زن، انسان نیمه در شهادت و قضاوت
زن، انسان نیمه در ...
زن، الهه ی عشق و زیبایی و زادن".
ولی، یک روز
جداره های عادت شکاف برداشت
پدر ناباورانه بر آشفت
و دخترک،
از نگاه چربی گرفته ی آشپزخانه گریخت
نوجوانی اش را در چمدانی ریخت
( با آن که مادرش،
تنهایی سفر را نمی شناخت
و پیش از آن هفتاد جده اش،
هرگز سفر نکرد
بی پیر و شوی خود!)
آن روز
چمدانش را از خاکی برگرفت،
که کهنگی تهوع آورش
گورواره ی نسل هایش بود.
امروز چمدانش را بر خاکی نهاده است،
که کاسه ی ذوب ملیت هاست
و باز هم هیاهوی رسمی تریبون ها:
خارجی، انسان درجه دوم.
تیشه بازان
پشت ماهوت زمان
همه بیگانه ی روح جنگل،
همگی هستند،
دشمن ریشه ی من
ذات حوّایی من را بدخواهی دیرینه.
آیه
بر گرفته از مجموعه شعر "پنجره های جهان"
ISBN91-87529-15-7
در دل دره ی گسترده ی مکر،
چه لمیده شیطان
مست و پیمانه به دست
غره بر مسند بخت!
باده ی خون به سرافرازی ننگ،
دم به دم نوش کنان
و جنون رعد قهقهه اش،
گوش آزار جهان.
از ته چاه قرون
کهنگی خیز گرفت
نفسی تازه کنان،
قد بر آورد همی
سایه ی شوم
سر خاک نگون بخت افکند.
پود پوسیده ی لباده ی کرباس،
به زر فخر فروخت
نوبت رقص سرافرازی عمامه
سر جهل رسید.
آز، در هر گذر تازه ی فقر،
نعره سر داد بسی
شادخواری ها کرد.
سر سجاده ی رنگین ریا
دست زاهد،
دور از قبله ی زهد،
به تکاپو افتاد
خنجرها ساخت
سینه و پشت و زبان ها طلبید.
تا بر آمد آهی،
با نخ و سوزن خوف،
لب هر شاهد بینا را دوخت.
ضرب نعلین حقیر،
به کنار جسد آزادی،
پر بها شد نا گه
رقصان شد.
از سموم شرر گرد سیاهی که دمید،
نفس خسته ی حوا
به سراشیبی گور وحشت بند آمد
نطفه ی نارس عشق
سقط شد در شب زهدان امید.
آسمان کور
خدا خواب
هوا سنگین شد
پشت هر پنجره ی بسته
چشمی خون بارید
و کسی ایمانش را
بر سر سفره ی خالی قی کرد
نان، رؤیایی شد بیگانه و دور
و زمان در شرق جهان،
بی رمق، بی رؤیا
شوربختی شد، بیمار و مرثیه خوان
آیه نازل شده بود:
مرگ در قاب خونین سه حرف،
جلوه در بارگه لودگی شیطان داشت.
|