|
بایگانی صفحه اول شعر نگاه کتابخانه شعر، علیه فراموشی پیوند ها |
بهانه
های بودن
سیلی شب بر صورتم
جای انگشتان ابر رامی
شمارم
بند ناف این تاریکی را
هیچ خورشیدی نخواهد
برید
بهانه های بودن
آویز از طناب های
پوسیده شان
چشمان حس را نشانه می
گیرند
حباب روز کش می آید
چون بادکنکی پر آب
من در جریان ولرمش
جنینی را می مانم
که متولد نخواهد شد
دریا خود را در آسمان
غرق می کند
تا که ابر آینه اش را
گم کند
دهان روز از شن پر می
شود
آوازش از سکوت
من مدالهای وهم را
بر پوستم سنجاق می کنم
تا داغ بودنم جاودانه
شود
دریاچه
های شب
یخریزه
ها جریانی تازه
دارند
در روح
من
مسیر
ناشناس باد
لا بلای
شیارهای سکون و شن
ماهیان
کوچک نگاهم
در خواب
یخ زدشان
دم می
جنبانند
حرکتی ما
بین هزیان و سکوت
چه
سیاهند دریاچه های کوچک شب
چه دوست
داشتنی جعبه های کوچک نگاه
چه
عاشقانه ما را منجمد می کند
این صدای
باد
که از
روی آب می گذرد
تا نشانی
از خود به جای نگذارد
رود سرب
دسته
کلاغان گیج
بر شاخه
های هرس شده سکوت
بخیه های
درهم آسمان
بر
انجماد سرخ پوست
بر خاک
باغچه شناورم
در فاصله
ریشه ها و یخریزه ها
سر
انگشتانم تیله های رنگی
دکمه های
نور
رودی
بنفش
از
زمستان می گذرد
از زیر
زبان من هم
تا
شالیزارهای سکوت
من صورتم
را
با باران
سربی اینجا شسته ام
به بوی
فلزش عادت نمی کنم
نشست
رنگهای
غریبی دارد این عصر
هوای
حرفهای بی اختیار
که
ناهمخوانی رنگها را بر میز میچیند
کارد و
چنگال حساسیت به دست می دهد
بی حفاظ
خنده ای
یا سر
تکان دادنی بی خیال
و من که
غرق می شوم در نگاه تو
در
ناشناسی که منم
در خنده
ای که از من نیست
در
رنگهایی که در هم فرو میروند
تا
بیرنگی منی که منم
رنگهای
غریبی دارد این عصر
وقتی که
با رنگهای تو از آن میگذرم
و تنگ
میشود نوار نگاهت بر گردنم
تا بر
مهره های پشت کلامم لانه کند
بی آنکه
از خلاء کلام تو چیزی بکاهد
|