آذر کیانی


 azarKiani

 

زن

 کپی  می زند

 چند رویا  را

 که کاملا جدا از هم

به کارشان  مشغول اند .

معمولا از روی خودش چند کپی بر میدارد.

 

رویای سایه آبیِ چشمهایم  

پشت  چشم ، آسمان 

که بواسطه ی مژه های برگشته و ریملی ام

از پرنده خالیست.

 

رویای سنگرهای پشت خاکریز

خط مقدم

 چریکه ام.

 نیم خیز،

خوشه های گندم را

از روی ماه می چینم.

روی گونه های سفت و سفیدم، متبسم

شب ؛از برق دندان و نگاهم

طلوع خورشید فردا را

بانگ میزند.

 

 رویای نیلوفرم.

 می ایستم.

نفس عمیق می کشم.

هستی ،خبرنامه یی لوله شده

از ریه هایم

پایین می رود

و در هردم و بازدم

 از زایش کرم های بد بو

جلوگیری می کند.

شب ،موهای بلندم

در دستهای باد

خاکستر از روی ستاره ها

می روبد،

به شهر،هوای تازه می بخشد،

و پاک میکند تکه تکه

جِرم هایی که

 فاصله اند.

 

 موهایم از خاکستری

به سفیدی بزند وقتی،

سپیده ی صبح

از عمق خوابم  سر میزند.

 

از روی خودش

کپی های خودش را

دست به دست می چرخاند

 زن و همچنان زن.