چهار شعر از اعظم حسینی


 azamHoseini

 

1

 

 

كوچه‌ ی قدیمی

در مشقی ننويسدت

در جريمه‌ای تكرارت نكند

همبازيانت را

با موهای دم اسبی

گونه‌های گل انداخته

                به پيشوازت نياورد

بغض كهنه‌ات را كه می ‌شكند .

 

 

  

2                          

 

سفارش داده بودم باغ

ازیاس های سفید

پیراهنی بلند برایم بدوزد

چین های دامن اش سوزنی

ماه  سرآستین ها را منجوق دوزی کند

با نخ های نقره ای

دریا یک جفت گوشواره برایم کناربگذارد

ازکمیاب ترین صدف ها

آن قدرپشت گوش انداختند   

که پیرشدم

 

حالا دخترم برگ های سوخته را می کارد

آب می دهد

شاید باغ برویاند

درنامه های دنباله دارش به آسمان

علیه جنگ می نویسد

علیه تن دادن   تن سپردن   بی تن شدن

شاید موشک ها را کاغذی کند

ماه دربیاید

 

خود را به شکل پری دریایی می آراید

شاید دریا دوباره عاشق شود

از میان بخارودود    گل ولای بجوشد

موج روی موج بگذارد

و مرگ را درناوهای سنگین اش یک جا ببلعد

 

3

 

 

چهره ي مادر بزرگ

پشت لاي و لجن

                   گم

 

چهره ي مادر

زير گرد و غبار

 

من

لابلاي دوده و سيمان

 

به آب دسترسي نداشتيم

تا بدانيم

          چه قدر زيباييم .

 

 

 

4

 

سن تقویمی من

به چه دردتان می خورد

وقتی شناسنامه ام جعلی ست ؟

 

طول زندگیم به قرن ها می رسد

عرض آن به اندازه ای که بدانم

چون زنم

تنهایم

چون تنهایم

با خود به زبان مادری حرف می زنم

چون با خودم حرف می زنم

به جرم دیوانگی

هیزم اجاق های زمستانی ام

و جز گفتن  سوختم  سوختم  سوختم

جرف دیگری بلد نیستم

 

فرزندانم نسل به نسل

یا نیمه های کامل کننده ی هابیل بوده اند

یا پیروان قابیل

در کنارشان بارها من

خود را زیر دندان های مرگ حس می کردم

و زندگی ادامه داشت

در سایه ی رویا بیدار می شدم

و عشق ادامه داشت

دیوارها را درز می گرفتم

و زندان ادامه داشت

گور های دسته جمعی را می شکافتم

و صدای شلیک گلوله ادامه داشت

به متن پنجره با جمله های رقصان می اندیشیدم

و رفت و آمد سیمان و گچ ادامه داشت

ادامه داشت

هر آن چه مرا وا می داشت

قرن ها قرن ها در سکوت

پر شوم از واژه های مردانه

 

سن تقویمی من

به چه درد تان می خورد ؟