آیلین دهقان پور


 

         لذت وحشت

تاریکی لا به لای برهنگی تن هامان

خفه شد

تا صدای تکراری لذت

در ذهنمان پر شود

دستم را روی خشم چشمت کشیدم

وحشت از نگاهم بیرون ریخت

انسان موجود ساده ایست

لباس هایش را محکم

روی دهان ترس هایش می کشد

و از سر عادت

به ناله های تکرای اش

نام لذت می دهد

انسان موجود ساده ایست...

 

 

چیزی شبیه مرگ

آرزوهایم در تب می سوختند

استخوان های خیالم درد می کشیدند

سرم از لحظه های گم شده گیج می رفت

تنم از ترس رفتن به زمین چسبیده بود

نگاهم سرگردان در افکار کوچه راه می رفت

چیزی شبیه مرگ مرا به انتها می خواند

هیچ هیچ

صدای عبور در شب خاموش شد

خاک از نبض تکراری اش سرد شد

حجم تنهایی آسمان را تاریک کرد

چیزی شبیه مرگ جهان را به انتها می خواند

هیچ هیچ

در هیاهوی یک نیستی

هنوز پنجره ای رو به ماه روشن بود...

 

غربت

باد از روی ایوان گذشت

تنهایی زمین در خانه پر شد

زود پارچه را رو ی گرد احساس کشیدم

شعر خاطرش خط خورد

سکوت دیوار پرده ی حواسم را پاره کرد

بی کسی پنجره را لرزاند

شیشه ی انتظار که شکست

حسرت چمدان را در جاده ریختم

و به سمت آفتاب گل جاری شدم...