عاطفه گرگین



 atefehGorgin


         فال 

 

در کنار تو

سخنی نیافتم

سخنی که در فنجان تو

نشسته باشد و تو ندانی

مانند نشستن تو

در کنار تابلویی

که  حرف تو را بر دیوار می تراشد

و واژ هایت  که  زمستان  را

آفتابی میکند

 

رنگ ها چه در هم می غلتیدند

لحظ ای که تیپایی

به زندگی زدند

در کنار تو  سخنی نیافتم

سخنی که در فنجان تو

نشسته باشد

و تو ندانی

 


تازه

 

رویای تو را

در لیوان آب می ریزم و هم می زنم

رویایی را

که بوی ماند گی گرفته است

 

رویایت

از لیوان سر می رود

چون حوصله ی من

که روی حریق آب می پاشد

و چشمان من

هی پلک به پلک می کوبد

و گمان هایم را

به تنم وصله می زند

تنم را می خراشد وصله ها

ماه آب می پاشد

و  من تازه می شوم