|
بایگانی صفحه اول شعر نگاه کتابخانه شعر، علیه فراموشی پیوند ها |
در تمامِ فالهای ورق
زنی بود
بلند پیشانی
و خندهای گشاده
با رجی از مروارید
و یک ردیف دندانهای
خوابیده
در گودالههای آبِ
باران
که جلای جلیل بگیرد
نگینِ انگشتری و
بتابد برآفتاب و
مردمِ چشمْ
تر کند
.
و ششم
آفتاب بود از بالای کوه
میرفت
از گیسوانِ پسران
گِرد میچرخید
و از زمین بیرون میافتاد.
اگر مادرم از در
تو بپیچد
و ظرفی خربزهی قاچ قاچ
در دستهاش
بیاورد به سمتی که منم
نشسته روی صندلیِ پشتِ میز که لپ تاپ روش هست
و پرینتر و جعبهی نیمه باز عینکِ آفتابی
که هر بار به چشم میزنم
برمیدارم
ببینم کدام رنگ بیشتر به خیابان میآید
و رودخانهی بیآب
که توش خانههای سنگی میسازند
دم صبح
خراب میکنند
تا آب از پنجرههاشان تو نرود
آبْ خانهها را نگیرد
آدمهای کفِ رودخانه
آوازخوان
به سمتی نروند که من نشستهام
و پاهام را در هوای خالیِ زیر پل
تکان تکان میدهم
|