|
بایگانی صفحه اول شعر نگاه کتابخانه شعر، علیه فراموشی پیوند ها |
جز بوی تار سوختگی
و مساحت جهان
-که
از ضرب خاکستر در آتش-
بدست میآید
چیزی از تجربه به خاطرم نمانده
ماه نمک سودی شاید
راهش را بر من میبندد
یا دودی
پیچانده اش به خود
حتی بخاطرم نیست
بر لایههای نازک نوازش
چگونه میشد رقصید
که سکوت
در نگفتن تو بود
یا نشنیدن من
وسقوط پرنده را
آیا
میشد به فراموشی نسبت داد یا نه...
تاریخ من
تاریک است
مثل نگاه گمشده ات
مثل سایهء این مرغ ماهیخوار
که برای هزارمین بار
بر وحشت شناورم
فرود میآید
چشمانت
پر است
جای نگاه دیگرشان نیست
و دلت
در کیفر عشقی نفرینی
وادار جاودانهء دردی ست....
هرروزهء مکرر
از قعر تا به اوج
از اوج تا به قعر
میان مرگ
و
زندگی
ایستادن
وقتی سبب هردوی آنها
تویی
کمی سخت است
انصاف میدهی
که این برزخ گرگ و میش
با شعله های یخ زده اش
خانهء من باشد؟
با این همه تردید
از پشت حلقه های لجوج اشک
آرامش ترا
تنها
میتوانم
تر
دید
!
از وقتی آفتاب دم ظهر
یک سایه هم دریغش آمد
دیدی
که نیستی
دیدی
که سایه ات
تمام حضورت بود
که ردپایی از تو نمانده
و این اعجاب
یکباره
مجابت کرد
که هستی
!
|