شیدا محمدی sheidaMohamadi 

        با روزهای شما و کفش های گِلی من

و یکی از راه ها با شما می رود پشت تبریزی ها و این بوی گل محمدی
چند پرنده ی آشنا  و خوشا به حال شما
من چرا کنار شما ننشسته ام      چرخ هایم جُنب نمی خورند؟
آه همیشه دی ماه دست روی دلم می گذارد و ماه را می ریزد سرم.

با چشم های شما همه را می شناسم من
کوه های کله ی سحر و لاله های جوان را
پنجره ها را با همه ی رنگ ها
و چشم های تو را.

من با آن چشم ها راه های دوست رفته ام
باران های تاریک و تنها باریده ام
چشم  شما را دیده ام.

با پاهای شما از گنبدها و پرتقال ها و ابرها
از کوچه های خیس و غریب گذشته ام
از چراغ های پیر بپرسید
از کلاغ های کلک
من با آن پاها از پا خیلی افتادم
مثل این برگ.

 

 

19 ژانویه 2010  , Maryland