لیلا صادقی

 leilaSadegh
عکس ازحمید جانی پور

بادبادک بیستم

 

ریشه‌هایی پاره می‌کند پایم را که فرو تن می‌دهم به خاک

یک درخت انگور حامله‌ام

بیرون می‌زند شاخه‌هایش از دستم

رسته‌ام

آراسته‌ام از عرایس شعری که مجنونِ از سر افتاده‌

تاده‌ به پای لیلی که مو نمی‌زند با شب

ایستاده‌ام را نه از اختیار

بریده‌ام از دانه‌های انگور که نارس

نمی‌رسی به شب

برهنه از غمی که بریده‌ می‌شوم از سر

مویه می‌کنی از مویی که گم می‌کنم تو را

مجنونی که خضر می‌شوی از سیاهی راه

خون می‌شود عاشقانه‌ترین حرف‌های خاک

 

همیشه جنگ از ذهن نیزه شروع می‌شود

شبیخون می‌زند به درختی که خم

جنینی که می‌میرد در قلبم

از دست‌هایی که نارس به دانه‌های انگور

از دسته‌ی تیشه‌ای که درخت می‌شوم

به پای لیلی که فرو تن می‌دهد به خاک

یک درخت انگور حامله‌ام