|
|
بایگانی صفحه اول شعر نگاه کتابخانه شعر، علیه فراموشی پیوند ها |
|
شیدا محمدی |
با چشمهای نگو !
دلم مرد می خواهد مردی مثل سپید رود با پوستی روشن تر از ماسه ها بیاید قهوه ی صبح را بیدار کند پلکهای بی حوصله ام بالا بیاید و در این گوشه ی ایوان به ریش غروب های دلگیر بخندد.
دلم مرد می خواهد مردی با چشمهای تابستانی با چشمهای بستنی با چشمهای نمی گویم! تنش صخره ها و موج های نارنجی و دستهای من پرنده های سفید تنهایی.
صدایش هیس خیس خیس هیس آرام هنوز از این گوش ماهی.
مردی با زنگوله های کوهستانی که از باد برمی گردد تا رانهای کبود مرا از رود بگیرد. و در باران های تاریکم نان و کباب و چراغ بیاورد.
شنیده ام به سرش که می زند از مرگ جلو می زند از دور مرا نگاه می کند که در این سطر قرمز می رقصم.
شنبه 26 آپریل 2008 |