سر
بر شانهی تو
As a
Woman I have no Country
As a Woman, I want no Country
As a Woman my Country
is the Whole World
Virginia Woolf
دیروقت
شب
تلهویزیون
را
خاموش
کردیم
(ارزش
زندگی ِ انسان
به زبان
است
ای که
پناه میجویی).
حقی نمیشناسیم ما.
جریان ِ
خون در زیر پوست را
حق ِ خود
میدانیم.
به گاهی
که انگشتانم
زخمها
تو را میخوانند
خطهای
کف ِ دستام را دنبال میکنی.
سر
میگذاری
بر
سینهی ناآرام ِ من
به وجد
میآیم
از شرم ِ
تن.
اینگونهایم ما
کامل.
در برابر
تلهویزیون آرمیدهایم:
سر ِ من
بر
شانهی تو.
این سر
بی اعتنا
به لرزههای زیرزمینی
جا خوش
کرده بر شانهات.
2006
آنچه زنان ِ جهان
میتوانند با ملافهی سپید بسازند
دستمال
برای کودکان
دستمال
برای گرفتن بینی
و پاک
کردن اشک ِ چشم.
دستمال
برای بستن ِ زخم
و نقابی
در پوشاندن ِ هر چه ناگوار.
دامنی،
پیراهنی،
شلواری،
جلدی برای کتابی ممنوعه،
دستمالی
برای خشک کردن ظروف
یا چیزی
که هنوز وجود ندارد.
دستمالی
برای آبکشیدن
دستمالی
برای زیستن
نواری
برای زینت ِ اتاق
نواری
برای گره زدن
نشانهای
به جستن ِ راه.
تنابی
برای گریختن
شالی به
بستن ِ فرزند
دستمال
برای نظافت
دستمال
به گرفتن ِ رطوبت.
و برای
تاریکترین روز:
پرچمی
سپید.
2007
بالای صفحه
|