شیوا تراب نیا

 

1

 

در انتهای جهان دریست

که نمی دانمش

سادگی ما قناعت نبود

در یخبندان دنیا

 رها شده بودیم .

در انتهای جهان دریست

همیشه نیمه باز.

بازی با رد پا ها روی برف ،

 رقص همیشه ما بود

درِ انتهای جهان ....

می ترساندم .

 هدیه ای از سکوت. 

سردی برف زیر پا...

 

2

 

وقتی راهی نیست ،

که فرشته ها به خواب رفته اند

پشت سکوت دریچه ایست آبی

با گل های پامچال در گلدان های کوچک سفالی

باد که می زند

صدای دریا را می توان شنید

درخت های پرتقال کنار خیابان

فرصتی ست برای سلامی دوباره

سماء دخترک ، میان عروسک ها

تصویر دلتنگی پیکره ای شنی بود

در اعماق دریا.

فرشته ها که به خواب میروند

 زمان استراحت ماست پشت گلوله باران صدای شما

گناهِ فراموشیِ دریا از ما نیست

سالیان دور است که باد به شمال می وزد